𝐏𝟓 : 𝐀 𝐭𝐫𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞..?

502 133 19
                                    

من بعد از تصادفی که توی ماه فروردین کردیم و 8روز توی کما بودم و خانوادم تا 2ماه همجوره حواسشون به من بوده مدتیه خوب شدم و این پارت رو براتون اپ میکنم
الان دیگه میدونید دلیل من برای این همه مدت اپ نکردن چی بوده😄
لطفا برگردید و پارت قبل رو اول بخونید تا یادتون بیاد^-^

__________________________

با پیچیدن دردی توی کمرش با ناله ای کمی چشم‌های خستش رو باز کرد..اتفاق دیشب بازهم بهش یادآوری شد و با ناله ی ضعیفی سعی کرد بلند بشه.. هيچوقت قرار نیست به کسی اعتراف کنه که از کینک دیشبِ جئون خوشش اومده

با شنیدن ناله ای متوجه شد تهیونگ بیدار شده..بعد از حلقه کردن دوباره دست هاش دور کمرش امگای نیم‌خیز رو مجدد روی تخت خوابوند و سرش توی گردن امگا مخفی کرد..امروز صبح به شرکت نمی‌رفت و میخواست که خودش از تهیونگ مراقبت کنه..میتونه بعد از تایم ناهار به شرکتش بره

سعی کرد امگارو آروم کنه: آروم باش تهیونگ کاریت ندارم..دراز بکش الان میام
برای آماده کردن وان بلند شد اما با دیدن نیم‌خیز شدن دوباره امگا غرید: بسه امگا.!
از صدای آلفاییش استفاده کرد و گرگ تهیونگ اروم زوزه ای کشید و سرجاش برگشت

چشم از امگا گرفت و بعد از آماده کردن وان به سمت امگا برگشت..بدون توجه به تقلاهاش آروم براید‌استایل بغلش کرد و به طرف حمام رفت
داشت به این فکر می‌کرد که امروز یه قدم دیگه برداره و امگارو پیش خودش نگه داره..

امگارو توی وان نشوند و پشتش جا گرفت و بدون اهمیت دادن به اخم و عصبانیت امگا کمرش و زیردلش رو ماساژ داد
دلش خواست خودش موهای امگارو یبار بشوره پس بازم به مخالفت امگا اهمیتی نداد و شامپو رو روی موهای بلوند پسر ریخت

بعد از بیرون اومدن از حمام سریع لباس پوشیدن و به پله ها که رسیدن امگا ناگهان جیغ خفه ای کشید: بزارم زمین جئون
و آلفا فقط با گفتن جمله ی ' کمرت نصف میشه انقدر پله بخوای بیای پایین ' بغلش کرد و از پله ها پایین برد و روی صندلی نشوند: یه تشکر کوچولو بد نمیشه ها
ولی فقط چشم غره ی امگارو تحویل گرفت..سری تکون داد

خود جئون به یوجون گفته بود که امروز صبح لازم نیست بیاد پس داخل آشپزخونه رفت تا برای خودش و تهیونگ صبحانه ای اماده کنه
احتمال اینکه امروز یه قدم دیگه برداره و تهیونگ رو بتونه نگه داره زیاده..
بعد از فکر کردن و حرف زدن با نامجون تصمیم می‌گرفت

_____________

اون جئون جونگکوک اجازه نداده بود تهیونگ بره و اون رو نگه داشته بود توی خونش
خودش توی اتاقش کمی کار شرکتش رو انجام می‌داد و تهیونگ هم روی تاب داخل حیاط نشسته بود

با متوجه شدن اینکه جیمین بهش زنگ میزنه یه دستش رو دور طناب تاب حلقه کرد و صدای شاکی جیمین توی گوشش پیچید: هی تهیونگ کدوم گوری؟
_بابا اروم باش چخبرته..اون جئون نزاشت برم خونم و الان خونشم

✧ 𝐓𝐡𝐞 𝐚𝐫𝐨𝐦𝐚 𝐨𝐟 𝐜𝐥𝐨𝐯𝐞 ✧Where stories live. Discover now