Part16(لیاقت)

1.6K 271 164
                                    

{های~ بچه ها چند نفرتون بهم گفتین اسمات بزارم براتون:"
منم این پارت دوتا اسمات نوشتم:"
پس اگه اونایی که خوششون نمیاد تا جایی که مشخص کردم نخونن...}
_______________________________________

تو زیباترین قسمت زندگی من بودی،میدونی...قشنگ ترین بخشِ عمرِ من...
تو یه نور بودی میونِ اونهمه تاریکی و سایه،یه گل رز بودی میونِ خارِ قلبم...تو یه ماهِ کوچولو بودی تو آسمونِ من...تو لبخندم بودی،دلیل دم و بازدمم بودی،تو برام مثل صدای پیانو بودی تو یه ساحل،تو برام همه چیز بودی،همه کَس بودی!
من از تمومِ دنیا فقط تورو داشتم

صفحه پونزده دفترخاطرات من
"مینهو"
***
مینهو که چشمای شیطون جیسونگ رو دید، دست هاشو دور گردن پسر حلقه کرد و لب پاینشو به ارومی گاز گرفت.
***+18***

-"باز هم که شیطون شدی سنجاب... چی تو ذهنت میگذره هوم!؟"

جیسونگ لبخند خجالتی ایی زد:" مگه... تو هیجان رو دوست نداری هیونگ!؟"

هیجان!
مینهو خوب میدونست منظور پسر از هیجان چی بود اما ، نمیفهمید چطور جیسونگ گاهی وقتا از ساید مظلوم و بیگناهش بیرون میاد و انقدر، هورنی میشه.

پس بدون هیچ حرفی، چنگی به پهلو های جیسونگ زد و لب هاشو دوباره محکم تر از قبل، به لب های گلبهی پسرکش کوبید.

جیسونگ دست های ظریف و زیباشو دور گردن مرد انداخت و با اشتیاق، به بوسه هاش پاسخ میداد.

انگار تو بهشت بود... بوی نم سبزه ها و حس خیسی علف های شبنم زده زیر دستش و شنیدن صدای پرنده هایی که در حال کوچ بودن ، به همراه نور نیم سوز و قرمز خورشید، براش مثل بهشت بود.

وقتی لب های مینهو با ریتم تندی، لب پاینشو به بازی گرفته بود، حس این بهشت براش واضح تر میشد.
انگار اون لب ها برای این به وجود اومده بودند تا به جیسونگ ارامش تزریق کنن.

دست های مینهو به ارومی، روی لباس نازک جیسونگ خزید، در حالی که لباس های جیسونگ رو از تنش جدا میکرد، بوسه های شیرین ولی خیسشو از قفسه سینش تا پایین نافش ادامه داد.

-"مین..مینهو..."

جیسونگ با حس قلقلک زیر شکمش، با لذت اسم مرد رو صدا زده بود و مرد بزرگ تر، خوب میدونست چقدر عاشقِ شنیدن اسمش، از بین لب های بوسیدنی جیسونگ بود.

لب هاشو روی گودی گردن جیسونگ کشید و مارک های عمیقی گذاشت.
بدن شیری رنگ پسرک حالا با رد های ارغوانی، نقاشی شده بود.

زبون پر خواسته مینهو، روی نیپل های صورتی رنگش نشست و حین اینکه با لذت، به لرزش های ریز بدن پسر کوچیک تر خیره میشد زمزمه کرد

-"فاک...توعه لعنتی خیلی زیبایی"

جیسونگ با شنیدن تعریف مرد خندید و به کمرش قوس داد.

𝙂𝙖𝙢𝙚حيث تعيش القصص. اكتشف الآن