میدونی تو هرچقدر وجودتو تغییر بدی بازم من میشناسمت..
چون تو هیچوقت نمیتونی لبخندایی که من باهاشون زندگی کردمو از زندگیم پاک کنی یا اون غر زدنای شیرینی که دل من براشون ضعف کرده یا حتی اون ناراحتیایی که قلبمو خراش داده..
اره تو هیچوقت نمیتونی خودتو از ذهنم و روحم پاک کنی وقتی اسمت و تک تک خاطراتت تو بند بند وجودم حک شده..!
صفحه نوزده دفترخاطرات من
"مینهو"
***-" حاضری پا به پای من بایستی؟حاضری به خاطرم حماقت کنی؟حتی اگه یک لحظه برای جواب دادن به اینا درنگ کردی، یا تردید داشتی، بدون که تو فقط دوستم داری. عاشق نیستی.
عشق یعنی دیوونگی جیسونگ. هنوز به مرحله مجنون بودن من نرسیدی... تو نمیدونی من اونقدری دوستت دارم که همه چیزمو فدا میکنم فقط برای اینکه تورو کنار خودم نگه دارم ولی... انگار تو اینو نمیخوای!"تمام حرف هارو با بیرحمی ، تو صورت پسر کوبید.
جیسونگ برای اینکه مرد رو به روشو اروم کنه دستاشو روی شونه های لرزون از خشم و غم مینهو گذاشت و زمزمه کرد:"فکر میکنی چشم های من کسیو جز تو میبینه؟! من انقدر عاشقتم که همه اتفاقاتو به جونم خریدم تا فقط کنارت باشم.. به خاطر تو بود که خواستم زنده بمونم مین"-"جونتم ماله منه جیسونگ...بنابر این حق مردن هم نداشتی و نداری"
مینهو خیره تو چشم های جیسونگ گفت و ادامه داد
-"پس توضیح بده! چرا با هیونجین باید اونجا میدیدمت؟!"جیسونگ پیشونیشو به پیشونی مرد بزرگ چسبوند و اروم تو صورتش نفس کشید.
-"لطفا.. اروم باش.."
کمی از لرزش بدن مینهو اروم شد. پسرک دست هاشو نوازشوار روی صورت مرد بزرگ تر کشید.
-"مینهو... فقط بهم اعتماد کن.. وقتش که برسه همه چیو برات توضیح میدم... قول میدم!"
اما برخلاف انتظار جیسونگ، مینهو دستشو روی قفسه سینه پسر گذاشت و جیسونگ رو سمت دیوار هل داد.
با برخورد جیسونگ به ستون دیوار از درد آهی کشید و با چشم های اشکی به مرد عصبی رو با روش خیره شد.
-"هیچ معلوم هست چی میگی؟! رفتی باهاش قرار گذاشتی و بعد میخوای آروم باشم؟ تماس های یواشکیت پس چین؟ من فقط ازت توضیح میخوام! رفتارت این روز ها به طرز عجیبی تغییر کرده"
-"بس کننن! بس کن هیونگگ.."
جیسونگ با بغض فریاد زد و دقیقه ایی بعد اشک هایی که تا الان سعی کرده بود روی گونش نریزه جاری شد.
-"ترجیح میدم جفت دستای تو و اون عوضیو قطع کنم ولی نذارم یه ثانیه... فقط یه ثانیه لمست کنه"
مینهو فریاد زد و جیسونگ لحظه ایی بند زانوهاش شل شد و روی زمین افتاد. اشک هاش با شدت روی گونه هاش میریختن و با ترس زمزمه کرد.

YOU ARE READING
𝙂𝙖𝙢𝙚
Mystery / Thriller> قطعا کار کردن توی یک آسایشگاه روانی اون هم به عنوان بهترین روانشناس، سختی های خودشو داره! اما چی میشه اگه لی مینهو، مرد متاهل سی ساله ایی که بالاخره تونسته توی این آسایشگاه به عنوان روانشناس کار کنه، پرونده بیمار مرموزی به اسم هان جیسونگ رو به دست...