Boy With Love

229 44 0
                                    

تقریبا چند روز از زمانی که هوسوک جیمین رو دیده بود میگذشت واین چند روز برای جونگکوک مثل جهنم گذشتن میپرسین چرا؟

احتمالا چون هوسوک لوس‌ترین وحال‌به‌هم زن ترین عاشقی بود که کوک توکل عمرش دیده بود
بیست وچهارساعت روز گوش جونگکوک رو با جملاتی مثل:

_خدای من اون وقتی میخنده چمشاش خط میشن وجایی رو نمیبینه دارم از کیوتیش میمیرم!
یا اینکه:

_گااااد لپاش نرم وسفیدن اون تپلی‌های کیوت اونو شبیه یه موچی خوشمزه کردن
وبعد هرتعریف دوساعت اکلیل بالا میاورد...

ورو اعصاب‌ترین نکته اینه که هوسوک یهویی به فضای مجازی وعلل‌الخصوص اینستا علاقه پیدا کرد وهمیشه توی پیج جیمین پرسه میزد وتک‌تک جزئیات عکسای جیمین رو از حفظ بود

_وای جونگ‌کوک ببین بیبی کیوتم هرچشمش۶۳تا مژه داره باورت میشه همشون یکسانن!

واین واقعا حال کوک رو بد میکرد محض رضای فاک!

هوسوک چجوری تونست مژه‌هاشو بشماره!!!

امروز هم مثل بقیه روزها بودظهر بود وکوک داخل آشپزخونه داشت پختن یه غذای جدید رو امتحان میکرد وهمزمان به چرندیجات هوسوک گوش میداد

_وااای کوک ببین..

کوک باعصبانیت چاقو رو روی میز کوبید
_باز چیشده نکنه جیمین خان پشمک صورتی ریده!

هوسوک بااین جمله کوک حسابی خندید
_نه احمق خواستم بگم یه فیلم ترسناک جدید اومده آخرهفته بیا باهم بریم ببینیم
کوک من ومنی کرد
_من نمیتونم بیام
_یااا چرا؟
جونگ‌کوک به پولیش فکرکرد اون به قدری بدبخت بود که پول نداشت یه بلیط ارزون قیمت سینما بخره هوسوک خیلی دلخوش بود

_دیگه کاردارم
_مگه اخرهفته تعطیل نیستی
_امم اره یعنی نه این هفته فقط کاردارم
هوسوک ناامیدانه سرتکون داد
_باشه...هوففف حیف شد

هرکدوم به کارشون ادامه دادن که صدای جروبحث تهیونگ وسوجین از بالا شنیده شد

این روزها به دلایل نامعلومی سوجین وتهیونگ خیلی دعوا میکردن اما انگار این دفعه خیلی جدی بود چون صدای شکستن چیزی میومد

بعدچنددقیقه تعیونگ خیلی عصبی پایین اومد
صورتش قرمز شده بود ورگای پیشونیش معلوم بودن

_هوسوک منو ببرخونه جیمین
هوسوک باشنیدن اسم جیمین با ذوق ازجا پرید وبیرون رفت

کوک تنها موند،فکر میکردآدمای پولدار هیچ مشکلی ندارن اما انگار اشتباه میکرد

بعد چنددقیقه این دفعه سوجین ازپله‌ها پایین اومد صورتش از اشک خیس شده بود وچمدون صورتیش رو دنبال خودش میکشید

_هی جونگ‌کوک تهیونگ کجاست؟
_امم رفتن خونه جیمین شی
_لعنتی خیانتکار!

وبا عصبانیت وناراحتی از خونه بیرون رفت به نظر میرسید رابطه‌شون دیگه تموم شده!

REGRET|VkookWhere stories live. Discover now