3.خونه ی جونگکوک

4.1K 505 25
                                    

چندروز از مسابقه ی من و جونگکوک گذشته بود تموم سعیم رو کردم که نادیده ش بگیرم جوری که انگار زندگیم بهش وابسته ست ولی متاسفانه اون داخل کلاس ریاضی و ورزش بود برادر دوست صمیمیم هم بود بنابراین دوری کردن ازش خیلی سخت بود

امروز قرار بود بعد مدرسه به خونه ی جیمین برم خونه ش رو دوست داشتم جادارتر از مال من بود

مدرسه تموم شد و من سوار ماشین جیمین شدم پیشش نشستم و براش دست تکون دادم

"متاسفم.."نگاه جیمین رو دنبال کردم و به جونگکوک رسیدم که صندلی عقب نشسته بود

"وات د هل مرد مگه نمی دونی من دارم ازش دوری میکنم؟"به ارومی به جیمین گفتم

تنها کاری که جیمین میتونست انجام بده این بود که شونه ای بالا بندازه و بگه"متاسفم اون میخواست سوار بشه خیلی بهش گفتم که باهات درست رفتار کنه"

ناله کردم و دعا کردم بهم چیزی نگه جیمین از پارکینگ مدرسه خارج شد میتونستم نگاه خیرش رو حس کنم لعنتی احساس اینو داشتم که لخت دارم توی خیابون راه میرم گهگاهی سرفه می کرد و من به شدت معذب می شدم

به خونه ی جونگکوک و جیمین نزدیک شدیم سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت خونشون رفتم و بله در قفل بود یکی کنارم وایساد امیدوار بودم جیمین باشه ولی خب جونگکوک بود

"نترس من کاریت ندارم جیمین گفت اگه اذیتت کنم اتاقمو بهم میریزه"درحالی که دنبال کلید خونه میگشت گفت

دست هامون بهم چسبیده بود سریع دستم رو عقب کشیدم بدنم رو به سمت دیگه چرخوندم تا دیگه نبینمش

بلاخره در رو باز کرد ومن با عجله از پله ها الا رفتم به سمت اتاق جیمین

چند ساعت گذشت و من گرسنه بودم تصمیم گرفتم به اشپزخونه برم تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنم تموم کابینت هارو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم تنها یه کابینت مونده بود که برای جونگکوک بود هیجکس حق نداشت بهش دست بزنه حالا من دوتا انتخاب داشتم

گزینه یک این بود که نینجا بشم و مقداری از غذای جونگکوک رو بدزدم و گیر نیوفتم گزینه دو برگردم به اتاق و از گرسنگی بمیرم

گزینه ی دورو فراموش کنید من قراره یه نینجا بشم به سمت کابینت رفتم و دنبال خوراکی گشتم که دوست داشته باشم

اوریو را برداشتم ولی نمی تونستم بدون شیر ازش لذت ببرم پس به سمت یخچال رفتم که لیوانی شیر برای خودم بریزم گازی ازاوریو خوردم

صدای قدم از پشت سرم شنیدم میتونستم حس کنم که یه پیکر مرموز"همم ببین اینجا چی داریم"

جونگکوک....چقدر بدشانس میتونه باشه یه نفرستون فقراتم فرو ریخت دستاش رو دور کمرم حلقه کرد

اهسته برگشتم اوریویی که نصفه گاز زده بودم رو گرفت و خورد لبس هاش رو لیس زد

"این تقریبا به خوبی شرط ما بود"نزدیک گردنم شد وزمزمه کرد "البته تو بهتری"

میتونستم پوزخندش رو روی گردنم حس کنم

به زور خودم رو از چنگ جونگکوک بیرون اوردم و به سمت پیشخوان هلش دادم هردو دستم رو دو طرفش قرار دادم

"نمی دونستم خشن دوست داری ولی این یه ذره سریع نیست؟"جونگکوک پوزخند زد از نظر ذهنی به خودم سیلی زدم داشتم چه غلطی میکردم

وقتی که خواستم برم جونگکوک مچ دستم رو گرفت و فاصله رو خیلی کمتر از قبل کرد

"چی میخوای؟"غر زدم

جونگکوک تکه های بیسکوویت که روی لبم مونده بود رو با انگشت پاک کرد و اونو لیسید

"من میخوام اوریوم برگرده"شیرین گفت


*******

میترسم منو ول کنن همه رو امروز اپ کنم -

My b𝒖lly(completed)Where stories live. Discover now