𝗽𝗮𝗿𝘁 9 |𝗶𝗱𝗲𝗮/ایده

106 11 2
                                    

جونگ کوک ویو:
بی حوصله بود
نگاهی به لباساش کرد و موهاشو تو آینه مرتب کرد
این خودش بود؟
همون جئون جونگ کوک؟
چرا زیر چشماش سیاه شده
نمیدونست دقیقا این حالتاش برای چیه؟
نگاهی به اون کوفتی که تو دستش بود کرد
هیچ پایانی نداره، شاید دیگه یونا هم نمیتونست حالشو خوب کنه
الان فقط به اون موادِ کوفتی نیاز داشت
هنوز وقت داشت تا جیمین بیاد دنبالش
پس میخواست بره سمتش دوباره
با تمام تلاشای برادراش بازم انجامش داد

یونا ویو:
سر میز شام نشسته بود
منتظر چان بود
به ساعت نگاهی کرد
و سرشو روی میز گذاشت و با دستش ضربه های آرومی به میز میزد
خیلی وقته که بی حوصله شده و همیشه صبرش لبریز میشه
دندوناشو روی هم فشار میداد و میتونست صداشونو بشنوه
تو همین حالتاش بود که صدای در اومد
-اووف، بالاخره
خدمتکار رفت در و باز کرد و یکم بعد چان با یه دسته گل بزرگ به سمتش اومد
چان: بیبی، این برای توعه
یونا کاملا داشت خودشو مجبور به اون کارا میکرد
الکی لبخند میزد،
و سعی میکرد خوب با چان برخورد کنه
-ممنونم
و بعد دسته گل بابونه رو گرفت
اونم دقیقا مثل جونگ کوک میدونست بابونه دوست داره!
با دیدن گلا ابرویی بالا انداخت و خنده ای کرد
چان: خوشت اومد؟
-معلومه، تو خوب میدونی چی دوست دارم
چان: من هر کاری میکنم تا فقط بخندی
-چان، میخوام یه چیزی بگم
چان: میشنوم لیدی
-میخوام یه زندگی جدیدو باهات شروع کنم
هر دوشون از شنیدن حرفای یونا متعجب بودن
یونا فقط فکر میکرد چون چان دوسش داره پس میتونه بهش اعتماد کنه و عشقی که از دست داده رو دوباره حس کنه
الان فقط میتونست به چان تکیه کنه و باهاش باشه ...
چان: تو جون منم بخوای خودم دو دستی میدم بهت، تو همه چیز منی
یونا خندید و گفت: پس بیا غذا بخوریم من گشنمه
چان: چشم قربان

جونگ کوک ویو:
با تموم شدن کارش از اتاق اومد بیرون و خیلی خسته بدنشو میمالید
که با شنیدن صدای بوق به طرف در رفت
جیمینو دید که دم در کنار ماشینش ایستاده
و داره تو آینه خودشو دید میزنه
جیمین: هی کوک
جونگ کوک سرشو تکون داد و رفت نشست تو ماشین
جیمین هم در ماشینو باز کرد و نشست
جونگ کوک اخم کوچیکی داشت و چشماش اشکی و چشماش سیاه بودن
جیمین: یااا حالت خوبه؟ چته؟ چیزی شده؟
+من خوبم برو فقط
جیمین با شک و تردید ماشینو روشن کرد و حرکت کرد
تمام مدت نگاهش به جونگ کوک بود
جونگ کوک سرشو به پنجره تکیه داده بود و اشکشاشو به زور تحمل میکرد
هوا جوری بود که انگار میخواد بارون بیاد
جیمین در حالی که رانندگی میکرد گفت: میشه بگی چی شده؟ میدونم که کاری از دستم بر نمیاد، فقط بهتره هر چی هستو بهم بگی، شاید یکم خالی شدی
+لازم نیست دیگه خدمتکار بفرستین عمارت چان
جیمین: چی؟ چرا؟
+یونا کاملا با زندگی جدیدش اوکی شده
جیمین: از کجا میدونی؟ یااا تو رو خدا درست بگو
+ببین من امروز یونا رو دیدم گفت من دوست نداره معلومه حالش خوبه و مشکلی نداره گفت هفته ی بعدی نامزدیشه و حتی دعوتمم کرد
جیمین سریع زد کنار
و برگشت سمت جونگ کوک
جیمین: چی میگی؟ حالت خوب نیست تو
جونگ کوک چیزی نگفت و کاملا جدی به خیابون نگاه میکرد
جیمین دستاشو تو موهاش کرده بود و تکون میداد
دوتاشون نمیدونستن چی بگن؟
جیمین: الان این یع...یعنی .. چی مثلا؟ من متوجه نمیشم اصن باورم نمیشه
+منم همینطور، ولی خواهر تو کاملا داره از زندگیش لذت میبره
جیمین ماشینو روشن کرد و به راهش ادامه داد
+چته؟
جیمین: بریم بار بهتره، باید از اولشو برای هممون تعریف کنی
جونگ کوک سرشو به صندلی تکیه داد و چشماشو چرخوند

بعد از ۱۰ دقیقه به همون بار رسیدن
"رد لایت"
همزمان هسوک از ماشینش پیاده شد
هوسوک: هی پسرا
جیمین: هیونگ چه خبرا؟
+انگار خوشحالی
هوسوک: نه بابا
جیمین: راس میگه چشمات برق میزنه
هوسوک: یا تو رو خدا ول کنین، بیاین بریم داخل
سه تاشون وارد بار شدن
و با دیدن بقیه که دور میز همیشگی نشستن
به سمتشون رفتن
هوسوک: های به همگی
نامجون: هوسوک چی شده انقدر خوشحالی؟
جیمین: ما هم همینو گفتیم بهش اما انگار قبول نمیکنه
یونگی با چشماش به جونگ کوک نگاه کرد و گفت: برعکس تو چرا انقد غمگینی؟ چیزی شده؟
جیمین: میخواد یه چیزی تعریف کنه
جین: بشین دیگه
تهیونگ اومد نزدیک جونگ کوک نشست
+خب ...
جونگ کوک همه ی ماجرای امروزو تعریف کرد حتی تک تک حالت های یونا و خودشو ...
جین: که اینطور
و سرشو تکون میداد
نامجون: به نطرتون یه چیزی عجیب نیست؟
یونگی: اینکه یونا گریه میکرده
تهیونگ: دقیقا
و همه نظرشون یکی بود
+یعنی منطورتون چیه؟ دلش نمیخواسته؟
جیمین: جونگ کوک واقعا که چرا انقد خنگ شدی؟ پسر اون تو رو هنوزم دوست داره
نامجون: و از بابتش مطمئن باش
یونگی: صدرصد دلش نمیخواد وگرنه گریه نمیکرد
هوسوک: فک کنم مجبورش کرده
+به نظرت با چی؟
جین: معلوم نیست، اما چیزی که معلومه و تو باید در نظر داشته باشی اینه که هنوزم دوست داره
یونگی: من از همون اول بهت گفتم نباید ولش کنی
تهیونگ: دقیقا، یونگی هیونگ کاملا درست میگه
+خب حالا، باید چیکار کنم؟
جین: باید جلوی اون نامزدی رو بگیریم
+چی؟
همه متعجب به جین نگاه میکردن
جین: ببینین نباید حتی بزاریم زنت درسته الان نیست ولی خب هر چی نمیشه اسمش بره کنار اون مرتیکه، معلومه یونا هنوز درک نکرده چقدر میتونه کثافت و خطرناک باشه!
هوسوک: خب این اوکی باید چجوری جلوی ازدواجشو بگیریم؟
جین: یکی بره بدزدتش
تهیونگ: چییی؟
یونگی: هیونگ میشه بگی دقیقا چطور؟
جین: چرا جوری رفتار میکنین انگار تا الان هیچ کار خلافی نکردین و مافیا نیستین؟ نمیدونم چجوریشو یا حتی زمانشو ولی احمق نباشین فقط بیاین با هم و ارامش پیش بریم..
جیمین: من موافقم باهات هیونگ
تهیونگ: اوکی بیاین انجامش بدین
همه منتظر جواب جونگ کوک بودن
+باشه، ببینیم چی میشه!

______________________________________

پارت جدید 🤍

𝗛𝗜𝗦 𝗟𝗢𝗩𝗘 𝗜𝗦 𝗠𝗬 𝗙𝗔𝗩𝗢𝗥𝗜𝗧 2 | عشق اون مورد علاقمه ۲Where stories live. Discover now