𝟐: 𝒅𝒐𝒏'𝒕 𝒔𝒎𝒊𝒍𝒆..🤕

656 115 45
                                        

توی اتاقش مشغول خوندن درس های دانشگاهش بود
سعی میکرد با اینکار ذهنشو از حرفا های دو ساعت پیش منحرف کنه
زمان زیادی از رفتن آلفا میگذشت ولی هنوز برنگشته بود
میخواست بدونه واقعا رفته پیش همون امگایی که ازش حرف زد یا نه
امگایی که هیچی ازش نمیدونست
دختره یا پسر اسمش چیه چند سالشه هیچی
هیچی نمیدونست و ازش دفاع کرده بود و پشتش ایستاده بود
و پشیمون هم نبود کار درستی کرده بود حق اون امگا بود که هم داستان پشت این ماجرا رو بدونه هم یک معذرت خواهی از تهیونگ بشنوه

سرشو تکون داد و تا از افکارش بیرون بیاد و هواسشو جمع کارش بکنه
چند دقیقه‌ای مشغول نوشتن جزوه و انجام کار هاش بود که صدای در اومد که معنی‌ای جز برگشتن تهیونگ نداشت

سعی کرد اهمیتی نده و به کارش ادامه بده
به هرحال حتی اگه ازش میپرسید جواب درستی بهش نمیداد
ولی میخواست بدونه رفته بوده معذرت خواهی کنه یا دوباره رفته بوده بار
اما بازم واکنشی نشون نداد

چند دقیقه‌ای سرشو با جزوه هاش گرم کرد که در اتاقش باز شد تهیونگ با یک چشم خونی از بینش ظاهر شد
با چشم های متعجبش به چشم و ابروی زخم شده‌ی آلفا نگاه میکرد
معلوم بود چقدر عصبیه
با صدای بلندی گفت

-بیا این کوفتیو یه کاریش کن داره دیوونم میکنه..

سری تکون داد و بدون معطلی بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت
جعبه کمک های اولیه رو روی میز گذاشت
به تهیونگ که هنوز دم در ایستاده بود اشاره کرد

+بیا بشین!!

روی صندلی نشست
موهای بلند و قهوه‌ای تهیونگ رو پشت گوشش برد و شروع کرد با یک پنبه خیس شده با بتادین خون های اطراف چشم چپش را پاک کردن
زخم عمیقی نبود ولی هنوز کمی خون میومد و چون از وقتی زخم شده بود کمی گذشته بود خون ها خشک شده بود و سخت پاک میشد

باز هم میخواست بدونه چرا اینطوری شده؟
کجا رفته که با صورت زخمی برگشته؟
مطمئنا دعوا نکرده چون هیچی از لباس هاش خاکی و کثیف نیست
با پیدا شدن حالت و شکل زخمش و کبودی های دورش میتونست یه حدس هایی بزنه که جای چیه ولی بازم مطمئن نبود
و جرعت پرسیدنش رو هم نداشت
درحالت عادی همیشه جوری به امگا نگاه میکرد انگار دشمن خونیشه دیگه الان که عصبی هم هست
پس بدون حرف به کارش ادامه داد

بعد تمیز کردن زخمش پمادی رو برداشت که روی زخمش بزنه
اونقدر عمیق نبود که نیاز به بخیه داشته باشه اما باز هم باید مراقبت میکرد
هنوز انگشتش کامل به پوستش نخورده بود که آلفا با صدای هیس مانندی که از سوزش زخمش بود کمی عقب کشید
اهمیتی نداد و دوباره انگشتشو برد جلو و آروم روی زخمش کشید و شاهد صورت جمع شده از درد تهیونگ بود
نمیتونست بگه از اینکه درد داره خوشحاله اما اهمیتی هم براش نداشت
مگه اون اهمیت داد وقتی سوکجین از درد به خودش میپیچید؟

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Where stories live. Discover now