توی اتاقش مشغول خوندن درس های دانشگاهش بود
سعی میکرد با اینکار ذهنشو از حرفا های دو ساعت پیش منحرف کنه
زمان زیادی از رفتن آلفا میگذشت ولی هنوز برنگشته بود
میخواست بدونه واقعا رفته پیش همون امگایی که ازش حرف زد یا نه
امگایی که هیچی ازش نمیدونست
دختره یا پسر اسمش چیه چند سالشه هیچی
هیچی نمیدونست و ازش دفاع کرده بود و پشتش ایستاده بود
و پشیمون هم نبود کار درستی کرده بود حق اون امگا بود که هم داستان پشت این ماجرا رو بدونه هم یک معذرت خواهی از تهیونگ بشنوهسرشو تکون داد و تا از افکارش بیرون بیاد و هواسشو جمع کارش بکنه
چند دقیقهای مشغول نوشتن جزوه و انجام کار هاش بود که صدای در اومد که معنیای جز برگشتن تهیونگ نداشتسعی کرد اهمیتی نده و به کارش ادامه بده
به هرحال حتی اگه ازش میپرسید جواب درستی بهش نمیداد
ولی میخواست بدونه رفته بوده معذرت خواهی کنه یا دوباره رفته بوده بار
اما بازم واکنشی نشون ندادچند دقیقهای سرشو با جزوه هاش گرم کرد که در اتاقش باز شد تهیونگ با یک چشم خونی از بینش ظاهر شد
با چشم های متعجبش به چشم و ابروی زخم شدهی آلفا نگاه میکرد
معلوم بود چقدر عصبیه
با صدای بلندی گفت-بیا این کوفتیو یه کاریش کن داره دیوونم میکنه..
سری تکون داد و بدون معطلی بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت
جعبه کمک های اولیه رو روی میز گذاشت
به تهیونگ که هنوز دم در ایستاده بود اشاره کرد+بیا بشین!!
روی صندلی نشست
موهای بلند و قهوهای تهیونگ رو پشت گوشش برد و شروع کرد با یک پنبه خیس شده با بتادین خون های اطراف چشم چپش را پاک کردن
زخم عمیقی نبود ولی هنوز کمی خون میومد و چون از وقتی زخم شده بود کمی گذشته بود خون ها خشک شده بود و سخت پاک میشدباز هم میخواست بدونه چرا اینطوری شده؟
کجا رفته که با صورت زخمی برگشته؟
مطمئنا دعوا نکرده چون هیچی از لباس هاش خاکی و کثیف نیست
با پیدا شدن حالت و شکل زخمش و کبودی های دورش میتونست یه حدس هایی بزنه که جای چیه ولی بازم مطمئن نبود
و جرعت پرسیدنش رو هم نداشت
درحالت عادی همیشه جوری به امگا نگاه میکرد انگار دشمن خونیشه دیگه الان که عصبی هم هست
پس بدون حرف به کارش ادامه دادبعد تمیز کردن زخمش پمادی رو برداشت که روی زخمش بزنه
اونقدر عمیق نبود که نیاز به بخیه داشته باشه اما باز هم باید مراقبت میکرد
هنوز انگشتش کامل به پوستش نخورده بود که آلفا با صدای هیس مانندی که از سوزش زخمش بود کمی عقب کشید
اهمیتی نداد و دوباره انگشتشو برد جلو و آروم روی زخمش کشید و شاهد صورت جمع شده از درد تهیونگ بود
نمیتونست بگه از اینکه درد داره خوشحاله اما اهمیتی هم براش نداشت
مگه اون اهمیت داد وقتی سوکجین از درد به خودش میپیچید؟

YOU ARE READING
𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆
FanfictionPerforce ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ +آره اجباری بود!!ولی شد قشنگ ترین اتفاق زندگیم... Couple: Taejin,kookmin Ganer: romnece,omegaverse,angst,smut,omperg Writer: 𝐒𝐤𝐲