𝟏𝟑: 𝒊𝒕 𝒆𝒏𝒅𝒔..😓

388 69 46
                                        

بعد از رفتن تهیونگ و جونگکوک جیمین همراه جین به خونش اومده بود تا توی این مدت تنها نباشن
  
وارد خونه شدن و بعد از عوض کردن لباس هاشون سوکجین وارد آشپزخونه شد تا ناهار رو حاضر کنه و جیمین روی مبل دراز کشید و مثلا داشت تلویزیون نگاه میکرد اما حتی نمیدونست اسم درامایی که داره پخش میشه چیه

جین بعد از چندبار صدا زدنش و نشنیدن جوابی ازش به طرفش رفت و کنارش نشست

+جیمینا چرا جوابمو نمیدی؟

چند باری پلک زد و گفت

_چی؟نفهمیدم

اخمی کرد و گفت

+حواست کجاست؟خیلی صدات کردم!!

نشست و دستی به صورتش کشید و گفت

_نشنیدم کارم داشتی؟

بلند شد همونطور که به طرف آشپزخونه میرفت گفت

+پاشو بیا غذا آماده‌س

هردو پشست میز نشستن و مشغول خوردن شدن
اما باز هم جیمین حواسش جای دیگه‌ای بود
یا درست نمیخورد یا چند لحظه به یک چیز خیره میشد

سوکجین پووفی کشید و گفت

+وااییی جیمین بسه دیگه!درست بگو چته چرا اینطوری میکنی؟

با چشم های مظلومش به هیونگ نگاه کرد
سرشو انداخت پایین و گفت

_دلم برای جونگکوک تنگ شده!!

لبخندی بهش زد و دستی به سرش کشید و گفت

+قربونت برم من هنوز دو ساعت هم نشده رفته ها..!

_باشه چه فرقی داره من دلم براش تنگ شده!حس میکنم اون نباشه نمیتونم زندگی کنم!

+یااا اینطوری نگو!چند روز دیگه برمیگرده برای همیشه که نرفته!!یه کوچولو صبر کنی برمیگرده!حالا هم باید غذاتو بخوری هووم؟

با لب های آویزون سری تکون داد و مشغول خوردن غذاش شد
سوکجین هم لبخندی زد و به خوردن ادامه داد

سوکجین جیمین رو از بچگی میشناخت و تقریبا میشه گفت باهم بزرگ شدن
جیمین پسر یکی از شرکای پدرش بود و توی رفت و آمد هایی که داشتن باهم آشنا شدن

جیمین از همون کوچیکیش برعکس جین امگای آروم و مظلومی بود و سوکجین شده بود تنها هیونگ اون بچه‌ی خجالتی و آروم
برای همین جیمین خیلی به سوکجین وابسته‌ست و خیلی دوستش داره
و یونگی آلفایی که دوست صمیمی سوکجین بود دومین هیونگ جیمین شد و همیشه مواظب اون دو امگا بود

تا دو سال پیش که جونگکوک از جیمین خواستگاری کرد
سوکجین خیلی با جیمین صحبت کرد که اگه نمیخواد میتونه به راحتی بگه نه
چون جیمین با هیچ کس هیچ حرفی نسبت به اینکه جونگکوک رو میخواد یا نه نمیزد
اما یک روز که جونگکوک با جین از علاقش به جیمین حرف زده بود جیمین رو مجبور کرد که درست بهش بگه چه حسی داره و بلاخره جیمین به علاقش اعتراف کرد و با ذوق و بغل محکم هیونگ هاش روبه رو شد
و اونقدر که سوکجین و یونگی برای ازدواج جیمین خوشحالی کرد پدر و مادرش نکردن

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Where stories live. Discover now