*12*

106 37 61
                                    

- دکتر کیم اینجا چه خبره؟ اینا چی می‌گن؟

مین‌سوک با دل‌آشوبه‌ای وحشتناک، کمربندش را بست و سریع سوئیچ را چرخاند و ماشین را استارت زد.

- الو؟ ده دقیقه پیش نشد درست صحبت کنیم. من متوجه نمی‌شم، اینجور که دارم اینجا می‌شنوم، همه دارن می‌گن فرمانده کیم، کلنل رو دور زده و خیانت کرده؟ اینا چی می‌گن؟ قضیه چیه دکتر؟ بخاطر مقام فرماندهی‌شونه درسته؟ حتما براش پاپوش درست کردن! باید ببینیم قضیه...

- دکتر لی، ازت ممنونم که بهم خبر دادی. ولی لطفا ازم چیزی نپرس و توی جزییات هم دقیق نشو. سابقه‌ی تماست با منو هم از گوشیت پاک کن. من خودم دارم میام اونجا.

+ چی؟ می‌شه یکی یه‌جوری توضیح بده که منم بفهمم؟ منظورتون چیه؟ آخه چی شده؟

- لطفا کاری که بهت گفتم بکن و با هیچ‌کس در مورد این تماس صحبت نکن. بخاطر خودت می‌گم. توی این اوضاع به هیچ‌کس رحم نمی‌کنن.

- آخه چه‌ خَبَ....

+ خداحافظ!

مین‌سوک قطع کرد و سریع فرمان ماشین را چرخاند و حرکت کرد. اگر مجبور نبود، هرگز با خانم دکتر پرسروصدا و گیرِ بخش تحقیقات تماس نمی‌گرفت!

دلش می‌خواست همه‌‌ی آن اتفاقات خواب باشند‌، دلش می‌خواست همان لحظه بخوابد و بعد توی تختش، بعد از یک شب زیاده‌روی و بدمستی از خواب بیدار شود و جونمیون و جونگده را که با همان لباس‌های بیرون روی مبل‌ها خوابشان برده بود را بیدار کند و برای‌شان سوپ خماری بپزد.

مین‌سوک فقط زندگی آرام گذشته را می‌خواست. می‌دانست کارش حماقت محض است و دارد با پای خودش به قتلگاه می‌رود، می‌دانست که لو رفته‌اند و دستگیری جونگده فقط بخاطر یک بازجویی ساده در مورد مدارک جمع شده توسط فرمانده‌ی مرده نیست. می‌دانست که با حضورش آن‌جا، فشار روی جونگده خیلی بیشتر می‌شود ولی دلش طاقت نمی‌آورد که دور از او بماند.

از طرفی دیگر، آن‌چنان فرقی هم نداشت؛ بالاخره دیر یا زود به سراغ او هم می‌‌آمدند! درحال حاضر بیشتر از خودشان، نگران جونمیون و چانیول بود و البته ییشینگی که به محض راه افتادن و خارج شدنش از دروازه‌ی کلینیک، او را دید که با کلاه کپ و لباسی سرتاپا مشکی، با سرعت از عرض خیابان می‌دود و وارد حیاط ساختمان می‌شود. از اینکه به او اعتماد کرده بود، نگران بود!

نفس لرزانش را بیرون فرستاد و دستان رعشه گرفته‌اش را دور فرمان خودرو محکم کرد؛ تمام تنش به عرق سردی نشسته بود و می‌لرزید. امیدوار بود که حداقل آن سه‌نفر نجات پیدا کنند!

***

- دکتر پارک؟

+ اوه! فرمانده جانگ شمایین! هیونگ گفت که قراره یکی رو خبر کنه و...

Soldier And CommanderWhere stories live. Discover now