پسری که کهکشان‌ها رو دزدید.

21 7 0
                                    

-می‌تونم اینجا بشینم؟
همه‌چیز از کنجکاوی لیام شروع شد. اون پسر با هیچ‌کاری نکردن هم تونسته بود تمام توجه لیام رو از جمعیت انبوه دوستانش بگیره و معطوف خودش کنه.

لیام به یاد داره نگاه پرسشگر زین چطور باعث اضطرابش شده بود. 
و وقتی توضیح می‌داد ″منظورم اینه که تو اینجا می‌شینی پس می‌دونی صندلی جلویی برای کسی هست یا نه. یعنی معلومه که برای کسی هست یعنی که براش مهمه اگر کسی جاش رو بگیره یا نه″ از جوری که به پشت گردنش دست می‌کشید و می‌خندید مشخص بود که هول کرده‌.

-می‌تونی بشینی.
زین فکر کرد لیام بامزه‌است. بامزه و خطرناک. چون سنگینی نگاه‌های همیشگی‌ش از این فاصله بنظر میومد گرون برای زین تموم بشن.

-مشکلی پیش اومده؟

آفتاب نیمه چپ صورتش رو می‌بوسید و حرارت بوسه‌هاش پوست حساس زین رو به سوزش می‌انداختن.
لیام از فاصله معذب کننده‌ای بهش خیره بود و نگاه خیره اون پسر از آفتاب هم داغ‌تر بود.

_پسر تو واقعا چشم‌های قشنگی داری.
و لیام فکر کرد شاید کسی که کهکشان‌ها رو دزدید رو پیدا کرده. حالا لیام خوشحال بود که محل اون گنجینه رو پیدا کرده. زین، پسری بود که کهکشان‌ها رو دزدیده و پشت مژه‌های بلندش، توی اون چشم‌های عسلی قایمش کرده.

زین چیزی نگفت و فقط به چشم‌های لیام نگاه کرد. مستقیم به چشم‌های مات پسر نگاه می‌کرد و اجازه می‌داد به وضوح بازی ستاره‌ها توی چشم‌هاش رو ببینه.


____________________

برای اینکه متاسفم اگر نگفتم هرچیزی درباره تو
چقدر زیباست.

Out Of My League Where stories live. Discover now