آبی چرکین.

12 4 0
                                    

‌″فقط چندماه دیگه مونده و بزودی شانس دیدنت رو هم از دست می‌‌دم، پس فقط بیا این سال آخری خاطرات خوب بسازیم، باشه؟″

‌لیام مثل همیشه مات می‌شه اما اینبار رنگ نگاهش آبی چرکه. غمگینه و زین جرقه‌های عصبانیت رو می‌بینه.

لیام فکر می‌کنه که کی نقطه امن تبدیل به میدون جنگ شده؟

اگر زین می‌دونست هر خاطره خوب و بدی که روی روح لیام کشیده به چه سلاح کشنده‌ای تبدیل شده پیشنهادش رو پس می‌گرفت؟

چیزی نمی‌گه و می‌بینه سارق کهکشان‌ها چطور دوباره ازش دور می‌شه.
اگر دوباره بحث می‌کرد زین بیشتر میموند؟

از زین نامطمئنه.
لیام با بیچارگی بین ′هست′ و ′نیست′ گیر افتاده.


_________________

برای اینکه متاسفم اگر نمی‌دونم باید چیکار کنم.

Out Of My League Where stories live. Discover now