Part 2💚

2.8K 548 57
                                    

📣 قندکای گرامی که این مولتی شات رو می‌خونن! ووت ‌ نظر فراموشتون نشه . من وقت زیادی برای هر پارت می‌ذارم و اگر ری‌اکشن ندین راضی نیستم که بوکم رو بخونید📣

____________________________________

بعد از عوض کردن لباس‌های شکارش به اجبار هانبوک مردانه‌ی تماماً سفید رنگی پوشید و به دستور سهون راهی تالاری که برده‌ها در اون جمع شده بودن شد. امروز سالگرد فوت پدرش و به سلطنت نشستن پسرعموی خائنش بود و سهون هر سال توی چنین روزی به جای این که اجازه‌ی عزاداری به تهیونگ بده اون رو مجبور به پوشیدن لباس سفید و شرکت در جشن سالگرد امپراتوریش می‌کرد. امگای جوان قسم خورده که یک روز انتقام تمام این بی‌احترامی‌ها و زورگویی‌ها رو از سهون می‌گیره و اون روز نزدیک بود. روزی که ورق برمی‌گشت و قدرت دوباره به دست صاحب اصلیش می‌رسید. الان باید با همسرش مدارا می‌کرد تا به وقتش حساب تک‌به‌تک ظلم‌هایی که بهش کرده رو پس بده. برخلاف بقیه‌ی ملکه‌ها، تهیونگ همیشه بدون ندیمه و پیشکار، تنها با این‌وو که محافظش بود توی قطر تردد می‌کرد و این قانون‌شکنی وزیران و امپراتور رو همیشه آزار می‌داد؛ ولی تهیونگ بعد از این همه سال هنوز هم پای حرفش ایستاده بود و به کسی اجازه‌ی ورود به خلوتش رو نمی‌داد. امگای برتر عقیده داشت که سهون قصد داره با وجود ندیمه‌ها و پیشکار‌های متعدد اون رو کنترل و از اون‌ها بخواد جاسوسیش رو بکنن. پشت در تالار ایستاد و آه کلافه‌ای کشید.

_ از این متنفرم که دارم به حرفش گوش می‌دم.

این‌وو با شنیدن لحن کلافه‌ی دوستش با تأسف سر تکون داد و با صدایی پایینی نزدیک به گوشش گفت:

_ کمی... فقط کافیه کمی باهاش راه بیاید تا حواسش پرت بشه و بتونیم به کار اصلیمون برسیم سرورم. با سرپیچی از دستوراتش فقط توجّه اون رو به خودتون معطوف کرده و نمی‌تونید مخفیانه به کار‌های خارج از قصر رسیدی کنید. این‌طوری یک مدّت دست از سرتون برمی‌داره و وقت رسیدگی به نقشه‌مون رو پیدا می‌کنیم.

امگای سلطنتی به ناچار سر تکون داد و با نارضایتی که از رفتارش کاملاً مشخص بود وارد تالار شد.

آلفا‌ و امگاهای ساده، با جنسیت مذکر و مؤنث، درمونده و دلتنگ از دوری خانواده‌ و وطنشون توی یک صف طویل  ایستاده بودن. آدم‌های بخت‌برگشته‌ای که به جرم فقر و نداری آواره‌ی غربت و اموال کمشون به دست وحشی‌های حکومتی مصادره شده بود. کشور هان هر‌ ساله تعداد زیادی از مردم فقیر و فاقد اهمیتش رو به مناسبت جشن سالگرد امپراتوی شیلا پیش‌کش سهون می‌کرد تا ازشون برای خدمت در قصرش‌ استفاده کنه. انسان‌هایی که به ناچار خانواده‌ و دوستانشون رو پشت سرشون رها کرده و تا آخر عمرشون فقط برده می‌موندن.

ملکه‌ی قدرتمند شیلا با وقار و اصالت مخصوص به خودش به برده‌ها نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شد. بوی فرمون‌های ترسیده‌ی آلفا و امگاهای ژنده‌پوشی که نزدیک بهش ایستاده بودن زیر بینیش ‌پیچیده و باعث افتادن چین کوچیکی به بینیش از بوی مخلوط و بدشون شد. اخمی ظریف چهره‌ی زیبا و مردانه‌ش رو در برگرفت و برای خلاصی از این موقعیت سعی کرد هر چه زودتر امگایی مؤنث برای خدمت به خودش انتخاب و اون مکان  رو ترک کنه.

Royal OmegaWhere stories live. Discover now