Part 4💚

2.6K 487 126
                                    


" یک ماه بعد "

طبق معمول همیشه، تهیونگ برای سرکشی به اقامتگاه مخفیش که ارتشی از سرباز‌های آلفا درون اون پرورش می‌داد، راهی کوهستان شد. اقامتگاهی که درون کوهستان و دور از چشم همه، به منظور ساختن ارتشی قوی از آلفا‌های وحشی برای گرفتن انتقامش از سهون، ساخته بود.

مثل همیشه به بهونه‌ی شکار همراه با این‌وو به خارج از قصر اومده و برای محافظت از جونگ‌کوک اون رو همراه خودش نبرده بود؛ چون اون یک امگای ساده بود و فرومون‌های مختلف آلفا‌های وحشی، ممکن بود باعث بد شدن حالش بشه. لباس سورمه‌ای شکارش که با اژده‌های بزرگی تزئین شده، نشون‌دهنده‌ی قدرت و جایگاهش بود. با اقتداری که مخصوص به خودش بود، از اسبش پیاده شد و بعد از بستن اسبش به درختی در همون نزدیکی، راهی اقامتگاه شد.

با ورودش، همه‌ی سرباز‌ها دست از تمرین برداشتن و رو بهش تعظیم کردن. جای‌جای محوطه‌ی بزرگ اقامتگاه، پر بود از مترسک و نشان‌هایی که برای تمرین تیز‌اندازی و شمشیر‌زنی اونجا قرار داشتن. یونگی، فرمانده و دوست مورد اعتمادش که وظیفه‌ی جمع‌آوری و آموزش سرباز برای ارتشش رو به عهده داشت، بعد از دیدن تهیونگ، دست از مبارزه کشید و به‌طرفش راه افتاد.

_ سلام سرورم، خوش اومدید.

یونگی بعد از رسیدن به تهیونگ‌، همزمان که برای ادای احترام سرش رو به زیر انداخته بود، گفت. امگا‌ی سلطنتی لبخندی به دوستِ وفادارش زد و با مهربانی لب زد:

_ لازم به این همه تشریفات نیست یونگی! چند بار بهت بگم‌ من رو با اسم کوچیکم صدا بزن؟ مثل این که یادت رفته ما دوست‌های چندین ساله‌ی هم هستیم!

یونگی با جدیت ذاتیش به تهیونگ زل زد و گفت:

_ ولی شما شاهزاده و امپراتور آینده‌ی این سرزمین هستین؛ من نمی‌تونم شما رو بدون پیشوند صدا بزنم سرورم!

تهیونگ که به خوبی از روحیه‌ی جدی و محافظه‌کار دوستش مطلع بود، تک‌خندی زد و با جدیت گفت:

_ این یک‌ دستوره سرباز.

یونگی با شنیدن صدای بم و لحن دستوری دوستش، بالأخره کوتاه اومد و اطاعت کرد.

_ بسیار خب، تهیونگ.

تهیونگ و یونگی از همون بچگی با هم بزرگ شده بودن. یونگی پسر فرمانده‌ی ارتش پدرش بود، که به دست سهون بعد از مرگ‌ امپراتور سابق، کشته شد. یونگی بعد از کشته شدن پدرش به دنبال راهی بود تا از سهون انتقام بگیره و تهیونگ با کشیدن نقشه‌ای دقیق، دوستش رو مجاب کرد تا در کنار هم سهون رو از تخت امپراتوری پایین کشیده و اون‌ رو بکشن.

_ تعداد سربازها چند نفر شدن؟

تهیونگ همون طور که در حال راه رفتن و نظارت بر تمرین سرباز‌ها بود، پرسید. یونگی که کنار تهیونگ راه می‌رفت جواب داد:

Royal OmegaWhere stories live. Discover now