The Untamed - Part 7

345 75 5
                                    

وارد رستوران شدن و یونجون شماره ی اتاق وی آی پی ای که از طرف جونگ کوک رزرو شده بود رو به پیشخدمت رستوران گفت.
پیشخدمت با چک کردن مشخصاتشون توی لیست سری تکون داد و به سمت اتاق راهنماییشون کرد.
در اتاق رو براشون باز کرد و کنار ایستاد.
+بفرمایید داخل...خودشونم همین الان میرسن
یونجون به همراه تهیونگ رفت داخل و درو بست.
تهیونگ از پشت پنجره نگاهی به بیرون انداخت و منظره ی رو به روش رو تماشا کرد.
رستوران طبقه ی بالا بود و میشد از داخل اتاقی که توش بودن همچین منظره ی قشنگ و خاصی رو تماشا کرد.
از این بالا تماشای شهر خیلی حس خوبی به آدم میداد!
_رئیس جئون خیلی دست و دلبازه...ببین کجارو رزرو کرده...میدونی اینجا چقد گرونه؟ تازه شنیدم باید از یک ماه قبل رزرو کنی لابد رئیس خیلی حرفش برو داره که تونسته اینجا اتاق بگیره
تهیونگ برگشت سمتش و جوری که انگار خیلیم چیز خاصی نیست واسش گفت:
_ندید بدید بازی در نیار لطفا یونجون
یونجون چینی به چونش انداخت و رفت کنارش ایستاد تا از پنجره بیرون رو تماشا کنه.
از اونجا میشد جلوی در ورودی رو دید.
با دیدن موتور سواری که جلوی ورودی متوقف شد متعجب گفت:
_طرف چه موتور باحالی داره
مردی که سوار موتور بود پیاده شد و کلاهش رو از روی سرش برداشت و دستشو توی موهای بلندش که زیر کلاه به هم ریخته بود فرو برد.
تهیونگ با دیدن صورتش ابروهاشو بالا انداخت.
فک نمیکرد اون موتور سوار خفن رئیس کمپانیشون باشه!
یونجون_فاک پسر اون رئیس جئونه
تهیونگ چیزی نمیگفت و فقط داشت تک تک حرکات جونگ کوک رو زیر نظر میگرفت.
جونگ کوک سوییچ موتورش رو به نگهبان داد تا براش اونو پارک کنه و بعد وارد ساختمان شد.
تهیونگ_بیا بشینیم...زشته اینطوری ببینتمون
نشستن سر میز و منتظر شدن.
چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و جونگ کوک وارد شد.
+واقعا معذرت میخوام...خیلی وقته منتظرین؟
یونجون و تهیونگ به نشونه ی احترام از جاشون بلند شدن و یونجون جواب داد:
_نه ماهم چند دقیقس رسیدیم
جونگ کوک درحالی که کت چرم مشکی رنگش رو از تنش در میاورد و روی چوب لباسی کنار اتاق آویزونش میکرد گفت:
_جیمینم هنوز نیومده...این نزدیکیا یکم ترافیک شد فک کنم اونم گیر افتاده.
تهیونگ توی سکوت بازوهای بزرگ و عضله ای جونگ کوک رو زیر نظر گرفته بود و از طرفی محو تک تک تتوهایی که روی دست راستش بودن شده بود.
چرا انقد عجیب همه چیز این مرد براش جذاب و جالب به نظر میرسید؟!
جونگ کوک دستی توی موهاش فرو برد و نگاهش رو به صورت تهیونگ دوخت.
_خب تهیونگ شی...استراحتت تا الان چطور بوده؟
تهیونگ نگاهش رو از بازوی جونگ کوک گرفت و به چشماش خیره شد.
+خوب بوده...واقعا بهش نیاز داشتم چون این اواخر خیلی ازم کار کشیدن
جونگ کوک_متوجهم...میخواستن تا قبل از اتمام قرارداد هرچقد میتونن ازت سود ببرن
تهیونگ_دقیقا...حتی این اواخر استفا و کارکنا با بی احترامی تمام باهام برخورد میکردن
جونگ کوک_خب من این اطمینان رو بهت میدم که توی کمپانی ما از این خبرا نباشه حتی اگه قرار شد روزی به هر دلیلی دیگه باهامون کار نکنی
تهیونگ_این لطف و خوبیتون رو میرسونه
جونگ کوک چشماشو دوخته بود به ترقوه ی سفید تهیونگ که از زیر پیرهن کرمی رنگش کاملا مشخص بود و گردنبند طلاش هم روش میدرخشید.
یونجون_رئیس شما خیلی جوونید برام سواله که چطور تونستید کمپانی رو انقدر خوب اداره کنید و ارتقاش بدین...باور نکردنیه که کمپانی دریمرز الان سطح بالاترین کمپانی شده
جونگ کوک لبخندی زد و کاملا مودبانه جواب داد:
_ناگفته نمونه که قبلش پدرم کم زحمت نکشید اما خب وقتی ایشون کنار کشیدن من تا جایی که تونستم تلاش خودمو کردم تا بهترین باشم...از قبل حسابی خودمو با درس خوندن و اطلاعات کسب کردن آماده کردم
یونجون_واقعا تحسین برانگیزه
جونگ کوک خواست حرف بزنه که بالاخره جیمین هم بهشون ملحق شد.
بعد از سلام و احوالپرسی کنار جونگ کوک نشست و وقتی غذاشون رو سفارش دادن مشغول صحبت باهم شدن.
تهیونگ زیاد توی بحثا شرکت نمیکرد و فقط نگاهش به جونگ کوک بود.
بیشتر از همه به حرفای اون گوش میداد و سوالای اونو جواب میداد.
انگار یه کشش خاصی بهش پیدا کرده بود!
جونگ کوک با رفتار خوبش کاملا جو رو جذاب کرده بود و همین باعث میشد که به بقیه بیشتر خوش بگذره.
تهیونگ در حالی که مشغول خوردن غذاش بود بازم نگاهش رو از جونگ کوک نمیگرفت و با دقت به حرفاش توجه میکرد.
دیگه ممکن بود کم کم این نگاها کار دستش بدن!
جونگ کوک بعد از چند دقیقه که همش نگاهشو بین همه چرخونده بود دوباره به تهیونگ خیره شد که تهیونگ نگاهش رو دزدید.
انگار خیلی وقت بود بهش خیره شده بود!
جونگ کوک پوزخند محوی زد و به خوردن غذاش ادامه داد‌.
دلیل این همه نگاهی که بین این دو نفر رد و بدل میشد چی بود؟
چرا باید انقدر تحریک بشن که به هم خیره بشن و دست برندارن؟
جیمین که هردوتاشونو زیر نظر گرفته بود با دیدن اون نگاهای بینشون ریز خندید و سعی کرد چیزی بروز نده.
یونجون_جیمین شی...شمام فعالیتتونو از وقتی رئیس وارد کمپانی شدن شروع کردین؟
جیمین سری تکون داد و در جواب گفت:
_بله منم همون موقع مشغول به کار شدم
یونجون_آهان
جونگ کوک_جیمین چندین ساله که دوست صمیمی منه...چون خیالم از مهارتاش راحت بود آوردمش توی کمپانی تا باهم کار کنیم...حضورش خیلی به من کمک کرده
یونجون_واو پس دوستای صمیمی هستین...چقد خوبه که باهم کار میکنین
تهیونگ_چه مدته که باهم دوستین؟
جونگ کوک_از بچگی، باهم مدرسه رفتیم باهم دبیرستان رفتیم و بعدم باهم رفتیم دانشگاه...الانم که باهم کار میکنیم
تهیونگ_خیلی خوبه که دوستیتون انقدر طولانی و پایدار بوده تا الان...من حتی اسم هیچکدوم از دوستای دوران دبیرستانمو یادم نمیاد
جونگ کوک در حالی که با دستمال دهنش رو تمیز میکرد گفت:
_بهت میخوره آدم درونگرایی باشی
تهیونگ_دقیقا...فقط وقتایی که بین فنا باشم میتونم راحت ارتباط بگیرم اما با بقیه یکم واسم سخته
جیمین خندید و گفت:
_اشکال نداره یکم با من بچرخی برونگرا میشی
تهیونگ_باعث افتخارمه که با شما بیشتر در ارتباط باشم جیمین شی
+جیمین صدام کن اینطوری بهتره
تهیونگ سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
جونگ کوک_عالی شد...خوشحالم که انقدر خوب باهم کنار میایم امیدوارم همه چیز همینطوری خوب پیش بره
یونجون نگاهی به بشقاب غذای کاملا خالی تهیونگ انداخت و چشماش از تعجب گشاد شد.
فک نمیکرد همه چیز خوب پیش بره چون تهیونگ این روزا اصلا ملاحظه ی غذا خوردنش رو نمیکرد و داشت وزن اضافه میکرد!
لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.
باید یه فکری به حال این اشتهای تهیونگ میکرد وگرنه تا زمان شروع کار با برند لویی ویتون یه شکم قلنبه پیدا میکرد!!
....
وارد خونه شد و کتش رو روی مبل انداخت و به سمت آشپزخونه رفت.
یه لیوان آب برداشت و همینطور که میخوردش به سمت کاناپه رفت و روش دراز کشید.
موبایلش رو از توی جیب شلوارش درآورد و شروع کرد به چک کردن پیج اینستاگرام تهیونگ.
عکسایی که تهیونگ از پشت صحنه عکسبرداری هاش یا از فتوشوت های قبلیش گذاشته بود رو یکی یکی نگاه کرد.
تاحالا با خیلی از آرتیستای کمپانیش ملاقات داشته و باهاشون حرف زده ولی چرا تهیونگ با بقیه فرق داشت؟
چرا بیشتر از بقیه جذبش میکرد؟!
شاید قرار بود در آینده یه اتفاقایی بیفته که هردوتاشون رو سوپرایز کنه!
یعنی این دونفر برای هم ساخته شدن و قراره تو سرنوشت همدیگه باشن؟
یا اینکه تبدیل میشن به کسایی که از هم متنفرن؟
یا شایدم یه رابطه ی ساده بین رئیس و آرتیست باشه...
هیچکس از آینده خبر نداشت!

ادامه دارد...
(پیشاپیش مرسی که کامنت میذاری بیبی🥰♥️)

The UntamedWhere stories live. Discover now