The Untamed - Part 8

336 73 4
                                    

زمان خیلی سریع گذشته بود!
اصلا فکرشم نمیکرد همه چیز انقدر زود تموم بشه و بخواد دوباره کارشو شروع کنه.
توی آینه نگاهی به خودش انداخت و نگاهی به لباسایی که براش دوخته بودن انداخت.
قرار بود چند روز دیگه با این لباسا عکسبرداری داشته باشه برای همین باید قبلش میپوشیدشون تا ببینن اندازشه یا نه.
یونجون به سینش زد و با عصبانیت گفت:
_ببین...قرار بود رژیم کوفتیتو رعایت کنی ولی نکردی حالا نگاه دکمه هاش چطوری شده
تهیونگ_اونقدری که تو میگی واضح نیست یونجون
+تهیونگ خودتو نزن به اون راه آخرش از دستت سکته میکنم...چند روز دیگه عکسبرداری داریم به این سرعت نمیتونن لباسای جدید بدوزن میفهمی؟
دستش رو گرفت و به سمتی کشیدش و گفت:
_بیا برو ببینم وزنت چقد شده
تهیونگ رو روی ترازوی کنار اتاق نگه داشت و بعد منتظر شد تا وزنش رو نشون بده.
با دیدن وزنش که بالا رفته بود چشماش گشاد شد و بعد با عصبانیت بهش خیره شد.
_خدا بگم چیکارت کنه کیم تهیونگ بیچارمون کردی لعنتی
تهیونگ_شلوغش نکن یونجون یه کاریش میکنم
یونجون_چیکارش میخوای بکنی هان؟...هفته دیگه عکسبرداری داری تو یه هفته چقد میتونی وزن کم کنی؟
در اتاق باز شد و جیمین اومد داخل.
همینطور که سمتشو میومد با خوش رویی همیشگیش گفت:
_اومدم ببینم لباسا چطورن
با دیدن قیافه های تهیونگ و یونجون لبخندش محو شد و پرسید:
_چیزی شده؟
یونجون_متاسفانه تهیونگ وزن اضافه کرده و نمیدونیم چه غلطی باید بکنیم
جیمین_شوخی نکن
یونجون_متاسفم ولی شوخی نمیکنم
جیمین_چقدر وزن اضافه کرده؟
یونجون_فک کنم سه چهار کیلو
جیمین دستی روی موهاش کشید و آخی زیر لب گفت.
رو به یونجون کرد و گفت:
_ببینم میتونم قانعشون کنم یه سری لباس جدید با سایز جدید بدوزن یا نه...چون اگه بخواد با رژیم اصولی و سالم وزن کم کنه حداقل دو هفته زمان میبره ما اونقدر وقت نداریم...اگه معطل بشن ممکنه قرارداد رو به هم بزنن
یونجون_من واقعا معذرت میخوام
جیمین سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
حالا چطوری باید به جونگ کوک میگفت؟
مطمئن بود عصبی میشه!!
موبایلش رو از توی جیبش درآورد و با جونگ کوک تماس گرفت.
چند لحظه منتظر شد تا اینکه صداش توی گوشش پخش شد:
_در چه حالی جیمین؟
جیمین_خوبم...کجایی؟
جونگ کوک در حالی که نفس نفس میزد جواب داد:
_تازه اومدم باشگاه داشتم گرم میکردم زنگ زدی
جیمین_اوکی میام پیشت باید حرف بزنیم
جونگ کوک_راجب چی؟
جیمین_وقتی اومدم میفهمی
....
وارد باشگاه شد و قدمای تندش رو به سمتی که دستگاه ها و وسایل قرار داشتن برداشت.
با دیدن جونگ کوک که جلوی آینه نشسته بود و داشت با وزنه های نسبتا سنگینی ورزش میکرد سریع جلو رفت و کنارش ایستاد.
_بیچاره شدیم جونگ کوک
جونگ کوک همینطور که نفسای عمیق میکشید گفت:
_چیشده؟
جیمین_باید یا عکسبرداری رو بندازیم عقب یا بگیم یه سری لباس جدید برای تهیونگ بدوزن
جونگ کوک وزنه ها رو آروم روی زمین گذاشت و از جاش بلند شد.
اخماشو توی هم کشید و گفت:
_چطور؟
جیمین آب دهنش رو قورت داد و با استرس جواب داد:
_تهیونگ...هم سایز عوض کرده هم وزن اضافه کرده لباسا براش تنگ شده بود
جونگ کوک_چقدر وزن اضافه کرده؟
جیمین_سه چهار کیلو
چشماشو بست و با حرص دستی توی موهاش فرو برد.
نفسای عمیق کشید و سعی کرد فکرش رو جمع و جور کنه و ببینه کدوم کار بهتره...
عکسبرداری رو عقب بندازن یا لباسای جدید دوخته بشه؟
نگاهی به جیمین کرد و گفت:
_عکسبرداری رو نمیتونیم عقب بندازیم جیمین...قرار بود به محض بستن قرارداد کار شروع بشه اما چون تهیونگ میخواست استراحت کنه ازشون یک ماه وقت گرفتیم
جیمین_آره...الان اگه بهشون بگیم بازم وقت بدن قراردادو به هم میزنن
جونگ کوک_تازه آبرومونم میره
جیمین_بذار من باهاشون حرف میزنم و ازشون میخوام لباسای جدید بدوزن...اصن شاید بشه همینایی کت دوختنو گشاد کنن بالاخره گاهی وقتا یکم جا واسه این کار میذارن دیگه نمیذارن؟
جونگ کوک_با خیاطی که لباسا رو آورده حرف بزن بیین چی میگه منم میرم سروقت کیم تهیونگ
جیمین_هی هی...الان عصبانی ای توروخدا چیزی بهش نگی که تازه روابطش با کمپانی خراب بشه
جونگ کوک_اون مقصره من نباید چیزی بگم؟
جیمین_میدونم حق با توئه ولی نمیتونیم الان چیزی بگیم اگه لج کنه کارمون ساختس
جونگ کوک_هیچ غلطی نمیتونه بکنه...بیاد قراردادشو فسخ کنه ببینم میتونه خسارتشو بده یا نه
دست جیمین رو پس زد و به سمت رختکن باشگاه راهی شد.
قبل از رفتن دوش گرفت و بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد همراه جیمین از باشگاه خارج شد.
داشت سمت ماشین خودش میرفت که وسط راه از جیمین پرسید:
_الان تو کمپانیه؟
جیمین_آره بهش گفتم بمونه تا خیاطو خبر کنم و باهاش حرف بزنم ببینم چیکار میشه کرد...باید اونجا باشه تا اندازشو درست بگیرن
جونگ کوک سری تکون داد و به سمت ماشینش رفت.
سوار ماشین شد و با سرعت راهی کمپانی شد.
حالا چی میشد؟
میخواست سر تهیونگ داد و بیداد کنه یا قرار بود با آرومی باهاش حرف بزنه؟!
توی سرش پر بود از فکرای مختلف و داشت از هر طرف مغزش رو تحت فشار میذاشت.
انتظار نداشت همچین سرپیچی ای از اون پسر آروم و بی آزار ببینه و این عصبیش میکرد!
انگار روی تهیونگ بیش از این حرفا حساب کرده بود اما حالا با دیدن همچین وضعیتی ناامید شده بود.
وارد کمپانی شد و با جیمین به سمت اتاقی که تهیونگ داخلش بود رفتن.
بدون معطلی درو باز کرد و رفت داخل که دید همراه یونجون نشسته و باهم مشغول صحبتن!
یونجون برگشت سمت در و با دیدن جونگ کوک که اخم غلیظی به صورت داشت لحظه ای ترسید و مضطرب شد.
+رئیس جئون من واقعا معذرت میخوام بابت وضعیت پیش اومده م...
جونگ کوک پرید وسط حرفش و گفت:
_غیر از تهیونگ همه بیرون
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد و کمی مکث کرد.
_گفتم بیرون
وقتی جونگ کوک اینو گفت با اشاره به یونجون فهموند که دنبالش بره.
بعد از اینکه تنها شدن جونگ کوک صندلی کنار اتاق رو برداشت و درست رو به روی تهیونگ که روی مبل نشسته بود قرارش داد.
روی صندلی نشست و پاهاش رو دو طرف تهیونگ قرار داد تا نتونه تکون بخوره.
تهیونگ از این نزدیکی بیش از حد تعجب کرد و به مبل چسبید تا کمی فاصله بگیره.
چرا داشت اینطوری میکرد؟
جونگ کوک سرش رو جلو برد و سعی کرد با لحنی آروم حرف بزنه.
_ببین درسته صمیمانه باهات رفتار میکنم و سعی میکنم خوش برخورد باشم کیم تهیونگ ولی بحث کار فرق میکنه...اجازه نمیدم قانونو زیر پات بذاری...قرار بود استراحت کنی درست ولی باید رژیمتو رعایت میکردی من تا همین الانشم کلی با اصرار عکسبرداری رو یک ماه عقب انداخته بودم و این یعنی الان هیچ کاری از دستم بر نمیاد...تنها راه اینه که خیاط لباسای جدید بدوزه که اونم تا هفته ی آینده تقریبا غیر ممکنه
تهیونگ هیچی نمیگفت و فقط نگاهش رو بین چشما و لبای اون رد و بدل میکرد.
حس میکرد نفسش داره بند میاد!
جونگ کوک دستاشو دو طرف بدن تهیونگ به مبل تکیه داد و لب زد:
_اگه بازم همچین خطایی از آرتیست کمپانیم ببینم به این راحتی و با آرامش ازش نمیگذرم، امیدوارم بفهمی
تهیونگ که داشت با حرص به چهرش نگاه میکرد سری تکون داد و وقتی جونگ کوک ازش فاصله گرفت سریع از جاش بلند شد و بیرون رفت.
داشت توی حصار دستاش احساس خفگی میکرد!
از حالا به بعد یه کینه ی خاصی نسبت به جونگ کوک پیدا میکرد...
با این که حق با جونگ کوک بود و بعنوان یه رئیس حق داشت عصبی باشه اما تهیونگ اونقدر مغرور و خودخواه بود که منطقش رو زیر پاهاش له کرده بود!

ادامه دارد...
(مرسی که کامنت میذاری خوشگلم😘🌸🤍)

The UntamedWhere stories live. Discover now