chapter10

60 13 47
                                    

ساعت ها کند میگذشتن. انگار هیچ چیزی حرکت نمیکرد، هرچند همه چیز در اطرافش درحال حرکت بود. گزارش های انبو مرتب میومدن و میرفتن، در اتاق پشت سر هم باز و بسته میشد و صدای حرف زدن و حرکت کردن به گوش میرسید.
اما ناروتو ساکت و ساکن بود. شاید به همین خاطر بود که به نظر میرسید هیچ چیز حرکت نمیکنه.

شیکامارو میدونست که ناروتو هیچوقت بیشتر از دو ساعت بی حرکت و بی حرف یه جا نمیشینه. چطور همچین چیزی ممکن بود؟ ناروتو در هر حالت، عصبانی، خوشحال، غمگین، ناامید، همیشه درحال حرکت بود.

اما حالا چندساعتی میشد پشت میزش دستاشو جلوی صورت گره زده بود و فقط مشغول خوندن‌ نوشته ی قدیمی هوکاگه دوم درمورد جوتسوی تلپورت بود.

شب هم حرکتی نکرده بود. از ساعاتی قبل که وجود اون شخص مرموز که به شدت شبیه ساسکه بود مثل بمبی توی کونوها ترکیده بود، دقیقه ها به زود میگذشتن و آفتاب قصد طلوع کردن نداشت.

بعد از دزدیده شدن ساکورا تیم جست و جوی کونوها و آنبو مثل مور و ملخ همه جا ریخته بودن. کمی بعد اجازه ی تمام کشور ها مبنی بر ورود نیور های کونوها برای جست و جو کردن سرزمینشون صادر شده بود.

تیم ارسالی کازه کاگه همچنان توی کونوها بود و تازه کمی از تموم شدن ملاقاتشون با هوکاکه گذشته بود که این اتفاقات افتاد. و ناروتو میدونست باور نمیکنن اکه بگه که ساسکه هنوز بیهوشه اما به خاطر خروج غیر قابل باورش از کونوها و دزدیدن ساکورا باید سرزمین شن رو دنبالش بگردن.

شیکامارو دور میز ناروتو رو خلوت کرد. به همه گفت که برن دنبال ماموریتشون و مدتی به هوکاگه وقت بدن. شیکامارو میدونست ناروتو درحال تمرکز نیست. اون حتما توی فکر و خیال غرق شده بود.

به همین دلیل وقتی همه رفتن و سکوت شبِ کونوها خودشو همراه نسیم خنکی از پنجره رسوند، روبروی ناروتو جلوی میزش ایستاد و دستاشو از جیبش بیرون آورد.
+نا..
-شیکامارو، اروچیمارو رو خبر کن.

شیکامارو اخمی کرد. ناروتو همونطور که یادداشت های قدیمی هوکاگه دوم رو جمع میکرد و نفسشو بیرون میداد ادامه داد
-دنبال مادربزرگ سوناده و کاکاشی سنسه هم بفرست. بعد از اون بگو اینو و تیم تحقیقات اماده باشن. خودت هم دنبال من بیا
+کجا؟

ناروتو از جا بلند شد و با همون اخم غلیظ از پشت میز کنار اومد
-مهر رینگان ساسکه دیگه فایده ای نداره. باید باطلش کنیم.

....

+جمع عجیبی رو خبر کردی ناروتو کون
اروچیمارو گفت و دست به سینه جلو اومد.
سوناده از گوشه ی چشم نگاهی بهش کرد و درحالی که نفس عمیقی میکشید سری به نشونه تاسف تکون داد.

کاکاشی نگاهشو از دوتا سنین به شاگرد سابقش انداخت که حالا روی تخت و با چشم های مهر شده بیهوش بود. در حالی که پوستش زرد شده بود و صورتش رنگ پریده بود.

NightcallWhere stories live. Discover now