chapter16

40 12 83
                                    


+هوکاگه ساما!!!!!

صدای توی گوشش مثل ناقوسی پیچید. تمام اعضای بدنش ضربان میزد و نگاهش هنوز به خاطر کم خونی شدید تار بود، اما هنوز سرپا بود. که مطمئنا به اراده ی خودش نبود، اگه به اراده ی خودش بود تاحالا زانو هاش دووم نمیاوردن.
هنوز تحت جوتسوی عجیب ساسکه بود و نمیتونست هیچ تغییری توی حالتش ایجاد کنه.

-سای...

معلوم بود سای نیاز به کمک داره. اما ناروتو هنوز هشیاریش رو کامل به دست نیاورده بود.

چند دقیقه ی بعد که به اندازه ی چندین سال طول کشید، چاکرایی که توی رگ هاش جریان داشت انرژی رو به بدنش برگردوند. زخم فجیع گلوش با سرعت باورنکردنی ای ترمیم میشد و چند لحظه ی بعد حتی اثری ازش روی پوستش نمیموند.

+ناروتو. اماده ای؟
کوراما غرید. ناروتو سر تکون داد و چاکرای طلایی رنگ کل بدنش رو‌گرفت. ساسکه انگار این حرکت رو احساس کرد. چون به سرعت سرشو رو‌چرخوند و سعی کرد تمرکزش رو روی ناروتو بذاره تا اون نتونه فرار کنه.
اما سای از همین فرصت استفاده کرد و یکی از قدرتمند ترین مهر هاشو ب سینه ی ساسکه کوبید.

ساسکه فریادی کشید و هردو پرت شدن، درحالی که سای به سرعت مهر های جدیدی که کشیده بود رو به جون ساسکه مینداخت. میدونست نمیتونه شکستش بده، اما امیدوار بود چاکرای مرد بعد از مبارزه با ساکورا و ناروتو به قدری تحلیل رفته باشه که نتونه به این زودیا مهر و مومشو باز کنه.

چشم های به خون نشسته ی اوچیها نگاه مرگباری به مرد رنگ‌پریده ی بالای سرش انداخت. سای بالاخره آخرین مهر رو اجرا کرد و از روی زانو هاش بلند شد.

حالا فشار روی ناروتو خیلی کمتر شده بود و تونست با ضربه ای دستاشو آزاد کنه.

-سای!
هوکاگه فریاد زد و از صخره ها پایین پرید. حرکت بی احتیاطانه ای بود چون صخره ها شروع به لرزیدن و فرو ریختن کردن. صدای عظیم ریختن آوار گوش هاش رو پر کرد.
سای عقب پرید. عقاب کاغذی بزرگی به سرعت جلوی پاش نشست. سای سوارش شد و منتظر هوکاگه ایستاد.

ناروتو به سرعت خودشو پایین رسوند و درحالی که چند تا از خرده سنگ هایی که به سمتش پرتاب میشدن رو جاخالی میداد، مکث کرد.

ساسکه، مرد غریبه، دشمن، هرکی که بود، حالا با دست و پای بسته روی زمین میخزید و نگاه خشمگینش وحشت به جونش مینداخت. نه. اون از مهر شدن خوشش نمیومد، و مشخصا اگه مهر هارو باز میکرد انتقام فجیعی میگرفت.

ناروتو مرد قد بلند رو بلند کرد و روی شونه‌ش انداخت.
همونطور که به سرعت پشت سر سای سوار عقاب میشد تعادلشو از دست داد و نزدیک بود بیفته، که سای به سرعت عقاب رو به پرواز درآورد و قبل اینکه همشون زیر آوار دفن بشن اوج گرفت.

NightcallWhere stories live. Discover now