○ پارت سوم ○

130 15 3
                                    

خب سلام؟ اومدم با پارت سوم....
کسی اینجا هست که صدامو بشنوه؟ :)

*****

+ جی..جین چی‌داری میگی؟ منظورت چیه من‌نمیخوام ازدواج‌کنم

* این یه انتخاب نیس مرلین و اون.. اون یه ادم عادی نیس.. شک دارم اصلا ادم باشه

پارکر پوزخندی زد و گفت : یادت باشه نیومن به همونی که اینطوری راجبش اینطوری حرف میرنی جون خواهر و خانوادتو مدیونی فک کردی اون خیلی دوس داره اینکارو انجام بده؟ باید شکرگذار باشی که اون خواهرتو پس نزده تا جونش بیفته دست امثال اشغالایی مثل خانواده اودل اوه چرا دور میرم؟ باید شکرگذار باشی که خواهرت هنوز نفس میکشه و زیر خاک با بدن سوراخ شده از گلوله نخوابیده

جین ابروهاشو درهم کشید  و با تن‌صدای بلند تری حرفاشو سر پارکر خالی کرد :

* بسه پارکر خودم همشو میدونم اما هر دومون خیلی خوب میدونیم ادلر کیه و چه کارایی از پسش برمیاد  اون مرد شاهزاده ی جهنمه

^ بخوای یا نخوای این‌چیزی نیس که امثال منوتو تعیین کنیمش نیومن ما همکار و رفیقیم و نمیخوام تو و خانوادت اسیبی ببنید

بعد بحث جین و پارکر اون دو مامور از خونه رفتن و منی که هنوزم توی شوک بودم موندیم و خانوادم
بعد گذشت چنددقیقه جین به حرف اومد

*ادلر شاهزاده جهنمه چندسال پیش حدودا هشت سال دو مامور به سازمان اضافه شدن که از هویتشون کسی جز افراد بالارتبه نمیدونست لقب یکیشون ادلر (edler: شخصی شجاع و نجیب) و لقب دوستش فریمن (free man: مرد آزاد)  بود کار اونا.. هرکاری درجهت حفظ جون انسان ها بود در هرمنطقه ای از دنیا و کشورمون ، با همکاری سازمان ملل اونارو تربیت کرده بود .. اونا خیلی زود هویت خودشونو بین مامورا و خلافکارا گرفتن و همه.. مطلقا همه ازشون میترسیدن ..منظورم از هرکاری واقعا هرکاریه قتل جاسوسی ضرب و شتم شکنجه هر کاری که لازم بود تا بتونن بدترین افرادی که هیچکس از پس دستگیر کردن یا درگیر شدن باهاشون برنمیومد رو از بین ببرن و اعتقادی که اونا باهاشون به وجود اومده بودن این بود که فقط یه هیولا میتونه یه شیطانو از بین ببره ساختار قتلای فریمن قتلای تصادفی و حادثه ای بود طوری که هیچکس‌نمیتونست حتی به عمدی بودنشون شک کنه اما ساختار کار ادلر درگیری های مستقیم و پراز خشونت بود و خیلی زود اسم ادلر به عنوان شاهزاده ی جهنم سر همه زبونا افتاد چون اون بیشتر از موهای سرش افراد عوضی که اکسیژن حروم کن بودن رو راهی جهنم کرده.. درسته که همه کاراش لازم و ضروری بوده اما هیچ چیز میزان ناشناخته بودن و خشونتی که اون داره رو توجیه نمیکنه اون شبیه یه منطقه تاریکه که هیچکس‌نمیدونه دقیقا قراره توی برخورد باهاش انتظار چه چیزیو داشته باشه

از حجم اطلاعات جین مغزم درحال سوت کشیدن بود.. اون مرد همچین کسی بود؟ اما اون چشما گرم بودن.. اون چشما درد داشتن و متحمل چیزی بزرگتر از _فقط_ یه قاتل بودن
اون حتی اگه یه قاتل بود جون منو نجات داده بود و از همه افراد پاساژ محافظت کرده بود.. اونقدرام بد به نظر نمیومد میومد؟ اما با وجود همه اینا و حرفای جین ترس عجیبی نسبت به اون مرد توی دلم کاشته شده بود توی فکر بودم که پدرم به حرف اومد:
<‌ دخترم تو اونو دیدی میتونی چیزی که از اون مرد دیدی توصیف کنی؟

○ 𝕱𝖗𝖔𝖟𝖊𝖓 𝖒𝖔𝖔𝖓 ○Where stories live. Discover now