«دکترکَدو»|چانسو

166 36 14
                                    

لنگون لنگون و با تکیه به دوستش، وارد درمانگاه اردوگاه شد

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

لنگون لنگون و با تکیه به دوستش، وارد درمانگاه اردوگاه شد.چهرش رو جوری منقبض کرده بود که هیچ ردی از درد مشخص نمیشد.

به محض اینکه به اولین تخت خالی رسیدن ، روش نشست و نفس زنون دوستش رو مخاطب قرار داد

چان- بیشتر از این نمیتونم.دکتر رو صدا کن!

دوستش سری تکون دادو به سرعت به سمتی دوید.چان از این فرصت استفاده کرد و کمی پای ضرب دیدش رو جا به جا کرد که از درد گوشه ی لبش رو گزید.

به محض دیدن دوسش که تند تند وضعیتش رو برای دکتر تعریف میکنه و هر دو به سمتش میان، به حالت قبلش برگشت و تمام تلاشش رو کرد تا اثری از درد توی چهرش نباشه.

تا بهش رسیدن، دوستش به سرعت گفت

- همینه دکتر! پاش رو میبینید؟ لطفا مراقبش باشید اون برای ارتش و جامعه خیلی مهمه!!

چان از لودگی دوستش نیش خندی زد اما همین که نگاهش به چهره ی مبهوته دکتر افتاد، خندش اروم محو شد.

دکتر که پسرکی ریز نقش بود و با چشم هایی گرد شده نگاهش میکرد، اشنا بنظر میومد اما شک نداشت که تا به امروز اطراف اردوگاه ندیدتش!

دوستش که متوجه ی این ارتباط چشمی شد، با تعجب صداش زد

- دکتر ؟! من باید برم. فرمانده پارک رو به شما میسپارم!

پسرک که انگار از دنیای دیگه ای بیرون پریده، به تندی نگاهش رو دزدید و سری تکون داد.

دوستش رفت و دکتر با احتیاط پای چان رو روی تخت گذاشت و شروع کرد به معاینه.

صدای ارومش باعث شد چان به خودش بیاد و دست از خیره نگاه کردن برداره

-کجا اسیب دیدی؟

چان- حین تمرین از صحنه پریدم و فکر میکنم که پیچ خورده!

دکتر از بالای عینکش نیم نگاهی بهش انداخت

- فکر میکنی؟!

با گیجی از این نگاه اشنا، زمزمه کرد

چان- نه مطمئنم!

دکتر تفهیمی سری تکون و مشغول به کار شد.چارت رو برداشت و شروع کرد به یادداشت کردن چیزی.در همین حین ازبیمارش میخواست تا حد ممکن پاش رو تکون بده تا وضعیتش رو بررسی کنه.

«سناریو کیپاپ»Onde histórias criam vida. Descubra agora