«دو سهون» | سهسو

62 13 7
                                    

نگاشو دور تا دور کافه ی کنار ساحل چرخوند اما بلافاصه متوجه ی دوستش شد که دستش رو بالا برده و بهش اشاره میکنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نگاشو دور تا دور کافه ی کنار ساحل چرخوند اما بلافاصه متوجه ی دوستش شد که دستش رو بالا برده و بهش اشاره میکنه.

لبخندی زد و سری براش تکون داد. با قدم های بلند به سمتش پا تند کرد و مقابلش نشست

سهون- هی چه خبر؟! خیلی وقته رسیدی؟!

دوستش که پسری شوخ طبعی بود ، سریع دستش رو تکون داد

-معلومه که نه.چرا باید برای دیدنت عجله کنم؟!

در جواب مزه پرونش خندید و با اومدن پیشخدمت برای گرفتن سفارششون، بی خیال جواب دادن شد.

بعد از رفتن پیشخدمت، نگاه اجمالی به اطراف انداخت

سهون- اینجا واقعا خوبه. چرا زودتر دعوتم نکردی؟!

-یااا بیخیال شو.نمیخوای راجب پروژه حرف بزنی؟!

با یاد اوری دلیل قرارشون، سریع صاف نشست

سهون- اوه حق با توعه. شرکت  یه پروژه ی جدید شروع کرده که فکر کردم ممکنه خیلی به درد بیزینست بخوره.من بهت معرفیش میکنم اما باید توی مصاحبه شرکت کنید و فکر میکنم  این یه فرصت خوب....

در همون حین، صدای  بلندی از میز کناری، نه تنها حواس سهون رو بلکه حواس عده ای که در نزدیکی نشسته بودن رو به خودش جلب کرد.

پیش خدمت  مدام غذرخواهی میکرد و با دستپاچگی سعی داشت تا میز رو پا کنه. فردی که پشت میز نشسته بود، با لحن ملایمی میخواست ارومش کنه اما پیش خدمت همچنان  نگران بود.

فهمیدن اینکه  پیشخدمت بی احتیاطی کرده ، خیلی دور از انتظار نبود اما چیزی که اجازه نمیداد از این اتفاق نگاه بگیره و همچنان با کنجکاوی  این صحنه رو بر انداز کنه، دفترچه ی مشتری بود که برای خشک کردنش، مدام تکونش میداد.بنظر میرسید نوشیدنی تمام دفترچش رو خیس کرده و جوهر طرحی که کشیده، کاملا پخش شده!!

نمیتونست چهره ی فردی که پشت میز نشسته رو ببینه اما بعد از دقایقی کوتاه با تواضع، خیال پیش خدمت رو راحت کرد و با اصرار ازش خواست تا به کارش برگرده.

به محض رفتن پیشخدمت،بلاخره نگاهش به چهره ی پسرک افتاد و برای لحظه ای ، نفسش بند اومد!!

«سناریو کیپاپ»Where stories live. Discover now