15

193 68 102
                                    

[همراه این پارت به آهنگ BTBT از B.I گوش بدین~]

با شنیدن صدای غرش، نگاهش رو از امگا گرفت و به جیمین دوخت. اخم عمیقی روی صورتش سایه انداخته بود و دندون‎هاش رو به‎هم فشار می‎داد و بین لب‎هاش کمی باز بود؛ مشخصا صدای غرش رو درست از سمت بتا شنیده بود. گرگش داشت بروز می‎کرد... قبل از اینکه جونگ‎کوک درست موقعیت رو آنالیز کنه، جیمین به سمت کیونگ‎مین حمله‎ور شد و پشت سر هم سه بار توی صورتش مشت زد.

جونگ‎کوک با شوک به امگایی که بینی خونیش رو با دست گرفته بود نگاهی انداخت و بعد با دیدن دست جیمین که همچنان مشت شده بود و داشت دوباره سمت کیونگ‎مین خیز برمی‎داشت، سریع جلو رفت و دستش رو روی شونه‎ش گذاشت.

جیمین دوباره داشت برای غرش کردن آماده میشد که بلافاصله ساکت شد و فقط صدای خفه‏‎ای همراه با نفس نفس زدن عصبی از سمتش به گوش می‎رسید. کم‎کم صاف ایستاد و نگاهش رو اطرافش چرخوند، انگار دوباره به خودش اومده بود و از سلطه‎ی کامل گرگش کمی خارج شده بود. صورتش رو کمی کج کرد و جونگ‎کوک با دیدن چشم‎های آبی یخیش برای لحظه‎ای فراموش کرد چطور باید نفس بکشه.

رنگ چشم‎های گرگ جیمین آبی یخی بود! مردمک‎هاش انقدر زیبا و مسحورکننده برق می‎زدن که آلفا برای چند لحظه دور و اطرافش رو فراموش کرد و محو تیله‎های یخی خوش‎رنگ توی چشم‎های وحشی بتای بلوند مقابلش شد. رایحه‎ی نرین که تا اون لحظه توسط رایحه‎ی شیرین و تقلبی پنهان شده بود، حالا داشت کمی خودنمایی می‎کرد و مسلما گرگ آلفا به سرعت متوجهش شد؛ هر چی نباشه فقط جونگ‎کوک بود که می‎تونست اون رایحه رو حس کنه!

جیمین بعد از چند بار تکون دادن سرش برای اینکه بیشتر به خودش بیاد، متوجه شد کم‎کم نظر بقیه مهمون‎ها از داخل سالن داره به محوطه‎ی بیرون جلب میشه. بدون اینکه به جونگ‎کوک نگاه کنه، مچ دستش رو گرفت و همراهش کشید، و بدون اینکه مرد مو مشکی فرصت داشته باشه به دنیای واقعی اطرافش برگرده، با سرعت زیادی پشت سر جیمین وارد سالن شد. بتا همونطور که به سمت در خروجی از بین جمعیت راهشون رو باز می‎کرد، با دست دیگه‎ش گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و تماس کوتاهی گرفت. قبل از اینکه توجه اکثر مهمون‎ها به محوطه‎ی پشتی توی فضای باز جلب بشه، اون دو نفر از میون غلغله‎ی جمعیت رد شدن و بالاخره در اصلی سالن بیرون زدن، و راننده‎ی جیمین بلافاصله مقابلشون ترمز کرد.

بتا در عقب ماشین رو باز کرد و سوار شد، جونگ‎کوک به دری که هنوز باز بود و جیمین که توی ماشین نشسته بود نگاه کرد و بعد از بتا سوار شد، و ماشین شروع به حرکت کرد.

در طول مسیر جیمین بدون هیچ حرفی به بیرون از پنجره خیره شده بود و جونگ‎کوک حدس میزد داره کم‎کم گرگش رو آروم می‎کنه. با نگاه‎های زیر چشمی که بهش مینداخت متوجه شد حدسش درست بوده چون رنگ چشم‎های جیمین به حالت عادی برگشته بود و دیگه خبری از تیله‎های یخ‎زده‎ی آبی‎رنگش نبود... حتی رایحه‎ی نرین که تا قبل از اون هم شدت‎دار و قوی نبود، الان داشت محو میشد و گرگ جونگ‎کوک پوزه‎ش رو با ناراحتی تکون می‎داد تا بتونه بیشتر رایحه‎ی جفت مقدرشده‎شون رو حس کنه.

☾︎ When the Sun Goes Down ☽︎Where stories live. Discover now