part.22"truth"

945 194 60
                                    

اول از همه ستاره کوچولو اون پایین مناظره نوازش شماست^^

جیمین: هیونگ متاسفه...مامان هیچ وقت منو نمیبخشه..تو پسر مورد علاقش بودی.. نه؟ .. تو عزیز دوردونش بودی.. چی میشه بفهمه پسر بزرگترش همچین بلایی سر عزیز دوردونش اورده..

همچنان جسد جیهیون رو تو بغلش فشار میداد و اشک میریخت..

جیمین: اشکات چه فایده ای دارن پارک جیمین.. چه فایده ای دارن وقتی جسم یخ زده داداش کوچولوت تو بغلته و تکون نمیخوره..

با آخرین امیدی که براش مونده سرشو سمت قلبش برد تا شاید صدای ضعیفه قلبشو بشنوه.. همیشه امید جواب میداد مگه نه؟ .. خود جیهیون بارها اینو بهش گفته بود..

گوشش رو به قفسه سینش چسبوند و چشماش رو بست.. ولی بعد با یاداوری چیزی با استرس چشماش رو باز کرد و جیهیون رو تو تخت خوابوند و به قفسه سینش زل زد...

انقدر موقع شلیک استرس داشت که زمانی که میخواست شلیک کنه متوجه نشد بود که سمت چپ خودش با سمت چپ جیهیون فرق داره اون ها رو به روی همن..


با خنده نا باورانه ای گوشی جیهیون رو از روی میز برداشت و با اورژانس تماس گرفت..

اون نکشتش.. جیمینی داداش کوچولوش رو نکشت..

با گریه ادرس عمارت رو به شخص پشت تلفن داد و سعی کرد با دستاش جلوی بیشتر خونریزی کردنش رو بگیره..
سرشو سمت سالم قفسه سینش برد و با ارامش به ضربان قلبم ضعیفش گوش داد.. اون هنوز میتپید.. قلب عاشق کوچولوش هنوز برای زنده موندن دست و پا میزد..

نمیدونست چقدر گذشته که تعدادی افراد ناشناس تن غرق در خون جیهیون رو با خودشون بردن و تن برهنه و خونی جیمین رو اونجا رها کردن

و نمیدونست چقدر گذشته که گرمای دستای آشنایی رو روی بدنش حس کرد.

جونگکوک با صورتی خیس از اشک با دستمال مرطوبی خون های روی بدنش رو پاک میکرد و از اون طرف تهیونگ به دنبال لباس مناسبی که اندازش باشه بود.

تهیونگ به ارومی تیشرت نارنجی رنگی تنش کرد و بعد از پوشوندن شلوارکش بوسه ای رو پیشونیه عرق کردش گذاشت و براید بغلش کرد

جیمینش حتی کلمه ای باهاش حرف نمیزد و این نگرانش میکرد

سرشو نزدیک گوشش برد و بعد از گذاشتن بوسه نرمی روی لاله گوشش بیشتر به خودش چسبوندش..

تهیونگ: جیمینم.. همچی تموم شد بیبی باشه؟ .. میخوای یه چیزی بگی هوم؟

جیمین: م.. من نکشتمش.. من جیمین رو نکشتم نه؟..

جونگکوک چند قدم نزدیک تر اومد و چند تا تار موی خیس شده از عراق رو صورت بیبیش رو عقب زد و بوسه ای رو پیشونیش گذاشت

Brothers or mafiaWhere stories live. Discover now