Chapter 6

198 49 35
                                    

کای با چند قدم فاصله، مثل جوجه اردکی که دنبال مامانش راه افتاده باشه، "با این تیپش معلوم نیست قبل از من چجوری زندگی میکرده" زیرلبی شو میشنید و بجز خنده های بیصداش، عکس العمل دیگه ای نداشت..

واقعا داشت با جوجی سمت اتاق استراحتش میرفت تا واسش لباس انتخاب کنه..! این حقیقتی بود که حتی ابروهای خود کایو هم چند میلی متری بالاتر برده بود..محض خاطر تمین و دخترکش داشت هرکاری در توانش بود انجام میداد..حتی شاید در مواردی بیشتر از توانش! ولی عجیب این وضعیت واسش لذت بخش بود! عقلشو خاموش کرده بود تا دیگه صدای اعتراضشو نشنوه و بتونه راحت با قلبش و جوجی راه بیاد..و این فکر که داره واسه خانواده ش آماده میشه، قراره بعد از 12 سال دوباره برادرشو بیشتر از اون چنددقیقۀ محدود تو اتاقش ببینه و یه همخون دیگه شو یکبار دیگه بغل بگیره، واسه دل سوخته ش مثل یه نسیم خنک عمل میکرد..حسی که حتی نگاه چپ جوجی به ردیف لباسای داخل کمدشم نمیتونست حال خوبی که بهش میدادو کم کنه..

جوجی- اوپا؟ اینا که همه ش تیره ست..محض رضای خدا یه پیراهن صورتی نداری آب سرد بشه روی آمپر بالا رفته م؟ الان من چیو با چی ست کنم؟ پیراهن مشکی با شلوار مشکی خوبه؟ یا با شلوار سورمه ای؟

اتفاقا غر زدن جوجی و پایی که از حرص کودکانه ش به زمین کوبید، تکخندۀ مردونه شو بلند کرد..جلو کشید تا با هل آرومی که به تن جوجی داد، از مقابل کمد کنارش بزنه و بدون مکث یکی از شلوارای مشکی ردیف شدۀ بالای کمدشو بین انگشتاش بیرون بکشه تا با پیراهنی که جوجی با چهرۀ برزخیش نگه داشته بود، بپوشدش..

جوجی- نگو که واقعا میخوای همین کارو کنی..

- بین پالتوهام بگرد عزیزم..اونجا رنگ پیدا میکنی.. هرچی انتخاب کنی رو میپوشم.. قول میدم..

به شوخی گردی بینی جوجی رو بین مفصلای دو انگشت اشاره و وسطش گرفت و وقتی مطمئن شد با همون فشار آرومی که بهش وارد کرده تونسته دخترکو حتی بیشتر عصبی کنه، پیراهنو از بین دستاش قاپ زد و به پشت پاروان گوشۀ اتاق پناه برد..

جوجی دستی به بینیش کشید و بعد از یه نگاه مرگبار دیگه به اون دیوار نازک گلداری که سایۀ تن ورزیدۀ اوپاش از پسش دیده میشد، در دوم کمدو باز کرد و اینبار یکم تحت تاثیر قرار گرفت..

گوشۀ لباش که به پایین قوس خوردن و سری که به علامت "بد نیست" تکون داد، نشون میداد که حالا میتونه یکم از موضعی که داشت عقب بشینه و با کای دوست بشه! فقط یکم البته! هنوزم از تصور اینکه بدون پالتوش قراره مثل لولوخان تو خونه کیم تمین چرخ بزنه، تمام تنش روی ویبره میرفت اونقدری که برای کنترلش نیاز به یه حواس پرتی بزرگ داشت..

جوجی- راستی اوپا..با پارک چانیول چیکار کردی؟ وقتی داشت میرفت، خیلی پکر بود..مجبور شد از اینکه نمیتونه کلماتو واسه خداحافظی ازم درست کنار هم بچینه، چندبار عذرخواهی کنه..

༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐑𝐀𝐆𝐌𝐀࿐Donde viven las historias. Descúbrelo ahora