Chapter 26

77 28 5
                                    

داشت اشتباه میکرد؟ بکهیونی که این مدت فکر میکرد هیچی تو دنیا نمیتونه از موضع صبوری و کاریزماتیکش پایینش بیاره، حالا لحنش رنگ حرص داشت؟ نگو که قهر کرده بود و..اینکه حالا پشت به چانیول در تلاش بود پتوشو کنار بزنه و خودشو از تخت پایین بکشه، به همین خاطر بود؟!

چانیول- حالا کجا داری میری؟

بکهیون- گفتم که وقتی خواب بد میبینم باید راه برم..

بدون حتی نیم نگاهی به چانیول، در کشویی رو که تخت کینگ سایز دو نفره رو از نشیمن سوئیت جدا میکرد به طرفی کشید و چند لحظه بعد، صدای بسته شدن در تراس اومد..درست همزمان با بیرون رفتن نفس چانیول از ریه هاش همراه با یه "پوف" غلیظ..

چانیول- جغله بچه..با نیم متر قد..منو گیر خودش انداخته!

پتوشو با ضرب کنار زد و از تخت پایین اومد..و سعی کرد با یادآوری صحنه چند لحظه قبلی که بکهیون با دست و پا زدنش برای پایین رفتن از تخت ساخته بود، پقی زیر خنده نزنه..فقط به یه "فسقلی" زیر لبی بسنده کنه و یادش بیاره که الان نیاز داره بخاطر زا به راه شدنش، جدیتشو به رخ بکهیون بکشه..

همون بدو ورودش به سالن نشیمن نیمه تاریک سوئیت، تونست بکهیونو از پس دیوار شیشه ایش ببینه..آویزون از حفاظ اونم شیشه ای تراس، آرنجاشو به لبه حفاظ تکیه داده بود و به آسمون نگاه میکرد..بخاطر اینکه بتونه گردنشو به پشت خم کنه تا راحت تر چشم به آسمون بدوزه، به کمرش قوس ملایمی افتاده بود که باسنشو به عقب گرد میکرد و..یکی از پاهاش تکیه گاه تنش شده و دیگری بصورت ضربدری اون سمتش پنجه به زمین میکوبید..تصویری که پردازشش برای چانیول چند لحظه ای زمان برد..تا بالاخره دستی روی صورتش کشید و با خودش زمزمه کرد:

چانیول- امشب باسنت کمر بسته خودشو تو چشمم فرو کنه بیون..

این چه شانسی بود که امشب، هروقت چشمش به بیون بکهیون میفتاد، باید با نگاهش قوس کمرشو مثل سرسره پایین میومد و به اون..گردالوی..پنبه ای..قلنبه شده..میرسید؟ آه! حتی فکرشم باعث میشد از خودش شرمش بشه..چانیول یادش نمیومد تو عمرش اینقدر عمیق به بوت کسی نگاه کنه که حتی واسش صفت بسازه! حتی به کیونگسو هم اینجوری نگاه نکرده بود که طی این چند لحظه نگاه میکرد!

چانیول- خدا منو بکشه، چه مرگم شده؟

با چهره ای که ناله ازش میبارید، نیم چرخی تو جاش زد تا نگاهی به تخت نامرتب اتاق بندازه و حساب و کتاب کنه که اگه برگرده سر جاش و بی هیچ حاشیه ای بخوابه بهتر نیست؟ و چون وجدانش میگفت که حق با بکهیون بوده و چند دقیقه قبل این خودش بود که پیشنهاد داد روش مادرشو برای آروم کردن بکهیون پیاده کنن و خودشم خرابش کرده بود، تمام سبک و سنگین کردناش میرسید به اینکه: باید بره دنبال بکهیون..!

بکهیونی که با شنیدن صدای در تراس، گردن چرخوند و بمحض دیدن چانیول، با نارضایتی نگاه گرفت و صاف ایستاد..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 6 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐑𝐀𝐆𝐌𝐀࿐Where stories live. Discover now