Chapter 8

133 40 9
                                    

واسه کای اما چند لحظه ای زمان برد تا حرصش از تهی رو فرو بنشونه، با قدمای آرومی خودشو کنارش برسونه و واسش چشماشو چپ کنه..قبل از اینکه دستی به یقۀ نامرتب شده ش بکشه و کم کم دوباره ماسکشو به چهره ش بزنه..

تهی- دوباره قراره سرما بیاد؟ خب..میدونی من بین فصلا، عاشق زمستونم؟

همینکه مردمکای پر از سوال کای تو نگاه معنادار تهی ثابت شد، سرشو بالا گرفت و سینه شو باد کرد..انگار از هوشی که برادرزاده ش نشونش داد، سرشار از افتخار شده باشه..و این غرورشو از راه چشما و لمس مهربونی که روی گونۀ لطیفش گذاشت، به دخترکم منتقل کرد..با چاشنی حسی که یجورایی ته مایه هایی از تشکر داشت..تشکر واسه اینکه تهی میفهمدش و راهش هرچی که هست، حمایتش میکنه..

وقتی دوباره به طبقۀ پایین برگشتن، میز آماده شده بود..تمین دوتا صندلی بیرون کشیده و حینی که ایستاده سرشون، منتظر کای و تهی بود تا بیان، برای بار آخر میزو چک میکرد..و بمحض دیدن کای و تهی، با لبخند نزدیک شد، دست پشت شونه های برادرش گذاشت و سمت یکی از صندلیا هدایتش کرد..

تمین- خوش موقع اومدین..بیا کنار خودم بشین..

تهی لبخند چاپلوسانه ای به مادرش زد که مطمئن بود واسه حرف گوش نکردنش بعدا مواخذه ش میکنه، و فوری صندلی طرف دیگۀ کایو بیرون کشید و خودشو روش انداخت..

تمین- اتاقتو نشون دادی خیالت راحت شد؟

با اینکه لحن ته نکوهش گر بود و نگاه و سری که به طرفین تکون داد پر از تاسف، اما کای میدونست تو دنیا هیچکس بیشتر از تمین نمیتونه واسه تهی رفیق باشه..و تهی که به خنده افتاد اینو تایید میکرد..تمام تاسف تمین از رفتار عجولانه ای بود که تهی نشون داد اما نه اینکه بخواد بچه شو محدود و سرکوب کنه..که اتفاقا پدر بودن تمین خودش باعث شده بود تهی اینطور سرزنده بزرگ بشه..

تهی- هم اتاقمو نشون عمو دادم، هم قرار گذاشتیم فردا منو ببره دور دور تا بشه شروع جبران این چندسال نبودنش..مگه نه عمو؟

نگاه خبیثش به کایی بود که چاپستیک به دست و خیره به بشقابش، خشکش زده بود..تو اون چند دقیقه تهی حرفی از بیرون رفتنم زده بود که کای یادش نبود؟ یا جدیدا نوجوونا باز حرفای رمزی جدیدی از خودشون تولید کرده بودن که کای نمیدونست؟ نکنه مثل پیرمردای از دنیا دور افتاده بنظر میرسید؟ یا..یا نکنه اصلا دوباره ایستگاهش گرفته شده بود؟ انگار این گزینه محتمل تر بود! وگرنه تهی اینقدر از خندۀ فروخورده قرمز نمیشد، میشد؟

- هرجا بخوای میریم عمو..

قبل از اینکه گوجه فرنگی کنار دستش از خنده بترکه، فوری لب زد و بشقابشو زیر قاشقی گرفت که تمین واسش از محتویات کاسۀ جلوشون پر کرده بود.. همزمان با سیخونک ریزی که از سمت تهی خورد و شکار ابرو بالا انداختن شیطونش..

༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐑𝐀𝐆𝐌𝐀࿐Where stories live. Discover now