Chapter 23

148 34 37
                                    

آخر شب، وقتی پدر و پسر از خونه کیونگسو و جیسو برگشتن و برای بار دوم توی اون روز به خونه ای که لوهان خریده بود پا گذاشتن، بکهیون عمیقا تو فکر فرو رفته بود..لوهان دلش نمیخواست فضولی کنه اما واقعا کنجکاو بود بدونه چی فکر پدرشو اینقدر مشغول کرده و برای همینم بود که پرسید:

لوهان- چیزی شده دودو؟

نگاه بکهیون اول با گنگی روش نشست اما بعد از لحظه ای، با تحلیل سوالی که شنیده بود، لبخند کوچیکی زد و پلکاشو روی هم فشرد..

بکهیون- یکم فکرم درگیر شده..نمیخوام دروغ بگم، راجع به توئه..ولی نمیدونم الان بگمش یا بذارم برای بعد..

لوهان- داری منو تحریک میکنی که بیشتر ازت بپرسم، فکر کردی نمیدونم؟ الان بهم بگو..پنهون کاری نکن!

بکهیون تکخنده ای زد و درحالی که کتشو درمیآورد، با دست آزادش به محیط خونه اشاره زد:

بکهیون- جدا ببین کی داره راجع به پنهون کاری واسم حرف میزنه..

لوهان خجالت زده خندید و دستی به پشت موهاش کشید..هنوزم "کلک" کشیده ای که بکهیون با دیدن خونه برای اولین بار نثارش کرد تو گوشش بود..اون لحظه هم داشت از خجالت میمرد..بکهیون بهش گفته بود "آدم دیگه نباید به پسرشم اطمینان کنه" و برای یه لحظه، فکر اینکه نکنه اعتماد پدرشو از دست داده باشه، کشته بودش..البته که بک فکر نمیکرد لوهان شوخیشو جدی بگیره و بابتش عذرخواهی و برای چنددقیقه متوالی واسش صحبت کرده بود..

بکهیون- اوکی بهت میگم..ولی بدون که خیلی جدی و مردونه ست..البته تو سنت به حدی رسیده که بتونم بهت اعتماد کنم و بهت بگمش و..دلم میخواد اینو قبل گفتنش بدونی که تردید من بابت چیز دیگه ای بود..

لوهان سرشو به تایید تکون داد و خیره به پدرش چند قدمی جلوتر رفت..تا پایین پای پدرش که روی اولین راحتی سر راهش ریلکس کرده بود، بشینه..

بکهیون- سفر ایندفعه م، بیشتر بخاطر تو بود..طی این چند سفر آخرم، سعی کردم والدینتو پیدا کنم و ببرمت پیششون..لوهان، گردنبندی که بهت داده بودم همراهته؟

لوهان دوباره و فوری سرشو به تایید تکون داد و دستشو همزمان توی یقه ش فرو برد تا گردنبندی که همیشه دور گردنش داشتو بیرون بکشه..

لوهان- گفتی وقتی پیدام کردی این باهام بود و باید همیشه با خودم داشته باشمش پس منم انداختمش گردنم..

بکهیون دست جلو برد و پلاک گرد با طرح اژدهای برجسته روشو بین انگشتاش گرفت و به نرمی لمسش کرد..و بعد چرخوندش تا یسری شماره و حروف ریز و ردیف شده روی لبه بالایی شو به لوهان نشون بده..

بکهیون- تنها سرنخم شماره و نوشته های پشتش بود که سعی کردم از همین طریق پیگیری کنم..تونستم به این برسم که والدینت ساکن چین بودن و احتمالا هنوزم هستن..لوهان خوب گوش بده! میخوام تو دنبالشون بگردی..

༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐑𝐀𝐆𝐌𝐀࿐Where stories live. Discover now