PART¹²

318 47 20
                                    

همه توی سالن نشسته بود بجز نامجون و تهیونگ که با هم توی اتاق هیونگشون بودند.

÷هیونگ حالت خوبه؟!

یونگی هنوز هم آروم نشده بود حتی حالا تمام اتاقش هم شلوغ و بهم ریخته بود و این برای اون دو پسر ، تعجب‌آور نبود چرا که میدونستند وقتی هیونگشون عصبانی یا ناراحت باشد ، خودش را با بهم ریختن وسایل یا حتی تیراندازی آروم میکند.

÷نامجون هیونگ چیشده؟!

نامجون کلافه نفسش را بیرون داد و گفت:

•هیونگ با اون زن دعواش شد.

تهیونگ گیج به او نگاه کرد.

÷کدوم زن؟!

بعد به یونگی نگاه کرد و گفت:

÷هیونگ؟! چه خبر شده؟! تو برای چی با یه زن دعوا کردی؟!

+بی دلیل نبوده که ته...

یونگی در حالی که سیگارش را برداشته بود و میان لب‌هایش میگذاشت و آن را روشن میکرد ، گفت.

•ولی هیونگ...اون از کجا این همه چیز رو میدونست؟!

یونگی کام عمیقی از سیگارش گرفت و با فکری درگیر گفت:

+نمیدونم...اما بلخره میفهمم.

با یادآوری صورت قرمز شده زن اخم‌هایش توهم رفت.

÷هیونگ اون با هی‌چول و جیهون کار میکنه؟!

سرش را به آرامی تکون داد.

÷هیونگ میخوای من درموردش تحقیق کنم؟!

یونگی سرش را بالا گرفت و به پسر نگاه کرد ، ته‌ته کوچولوش بزرگ شده بود و می‌خواست بهش کمک کنه.

سیگارش را نصفه خاموش کرد ، بلند شد و روبه‌روی او ایستاد ، دستش را روی گونه‌اش گذاشت و آن را نوازش کرد.

کاری که همیشه باعث لوس شدن تهیونگ برای هیونگش ، میشد.

+ته‌ته کوچولوی خودم...

سرش را به سمت نامجون چرخاند و بهش اشاره کرد که بهشون نزدیک بشه.

نامجون نزدیک به هیونگش ایستاد و یونگی هم دستش دور شونه‌های او حلقه کرد و او را به خودش نزدیک‌تر کرد و به خودش فشرد ، بوسه‌ای روی پیشونی پسر گذاشت.

با اینکه از اون پسر بزرگ‌تر بود اما باز هم قد پسر کوچکتر از او بلندتر بود.

دستش را دور گردن تهیونگ انداخت و بعد از گذاشتن بوسه‌ای روی گونه‌اش ، او را هم مانند نامجون در آغوش کشید.

و تماشاگری تمام این محبت بین اون سه برادر را تماشا میکرد و بغض گلویش را گرفته بود ، شاید فقط از طرف مادر یرادر باشند اما ، هوسوک پسری متضاد بود ، تمام اخلاق و شخصیتش با یکدیگر تضاد داشتند.

My ManWhere stories live. Discover now