همه توی سالن نشسته بود بجز نامجون و تهیونگ که با هم توی اتاق هیونگشون بودند.
÷هیونگ حالت خوبه؟!
یونگی هنوز هم آروم نشده بود حتی حالا تمام اتاقش هم شلوغ و بهم ریخته بود و این برای اون دو پسر ، تعجبآور نبود چرا که میدونستند وقتی هیونگشون عصبانی یا ناراحت باشد ، خودش را با بهم ریختن وسایل یا حتی تیراندازی آروم میکند.
÷نامجون هیونگ چیشده؟!
نامجون کلافه نفسش را بیرون داد و گفت:
•هیونگ با اون زن دعواش شد.
تهیونگ گیج به او نگاه کرد.
÷کدوم زن؟!
بعد به یونگی نگاه کرد و گفت:
÷هیونگ؟! چه خبر شده؟! تو برای چی با یه زن دعوا کردی؟!
+بی دلیل نبوده که ته...
یونگی در حالی که سیگارش را برداشته بود و میان لبهایش میگذاشت و آن را روشن میکرد ، گفت.
•ولی هیونگ...اون از کجا این همه چیز رو میدونست؟!
یونگی کام عمیقی از سیگارش گرفت و با فکری درگیر گفت:
+نمیدونم...اما بلخره میفهمم.
با یادآوری صورت قرمز شده زن اخمهایش توهم رفت.
÷هیونگ اون با هیچول و جیهون کار میکنه؟!
سرش را به آرامی تکون داد.
÷هیونگ میخوای من درموردش تحقیق کنم؟!
یونگی سرش را بالا گرفت و به پسر نگاه کرد ، تهته کوچولوش بزرگ شده بود و میخواست بهش کمک کنه.
سیگارش را نصفه خاموش کرد ، بلند شد و روبهروی او ایستاد ، دستش را روی گونهاش گذاشت و آن را نوازش کرد.
کاری که همیشه باعث لوس شدن تهیونگ برای هیونگش ، میشد.
+تهته کوچولوی خودم...
سرش را به سمت نامجون چرخاند و بهش اشاره کرد که بهشون نزدیک بشه.
نامجون نزدیک به هیونگش ایستاد و یونگی هم دستش دور شونههای او حلقه کرد و او را به خودش نزدیکتر کرد و به خودش فشرد ، بوسهای روی پیشونی پسر گذاشت.
با اینکه از اون پسر بزرگتر بود اما باز هم قد پسر کوچکتر از او بلندتر بود.
دستش را دور گردن تهیونگ انداخت و بعد از گذاشتن بوسهای روی گونهاش ، او را هم مانند نامجون در آغوش کشید.
و تماشاگری تمام این محبت بین اون سه برادر را تماشا میکرد و بغض گلویش را گرفته بود ، شاید فقط از طرف مادر یرادر باشند اما ، هوسوک پسری متضاد بود ، تمام اخلاق و شخصیتش با یکدیگر تضاد داشتند.
![](https://img.wattpad.com/cover/342838564-288-k560389.jpg)
YOU ARE READING
My Man
Mystery / Thrillerپارک جیمین به خاطر اینکه پدرش قمار کرده و هیچی نداشته پسرشو به مافیا میده اما جیمین از خونه فرار میکنه و توی خیابون موقع فرار با ی مردی برخورد میکنه و اون مردم ازش میپرسه اتفاقی افتاده که وقتی جیمین پشتش مردان سیاه پوشی را در حال نزدیک شدن به خودش م...