PART¹⁶

302 44 3
                                    

جیمین تا خواست چیزی بگه گوشی از دستش کشیده شد و او با ترس برگشت و به شخص پشت سرش که با اخم به او نگاه میکرد ، روبه‌رو شد.

پسر ، گوشی را روی گوشش قرار داد و بدون حروف نگاه خیره‌اش را به جیمین ترسیده انداخت و به صدای نحس آن مرد گوش داد.

/جیمینا ، بگو که حال هردوتاشون خوبه دیگه؟ آره؟!

سکوت کرده بود ، جیمین حالا از بودن در زیر نگاه او معذب شده بود و سرش را پایی انداخته بود.

هوسوک از دستشویی بیرون رفت و روبه‌روی آینه ایستاد و از داخل آینه به جیمین نگاه کرد.

"با اون کثافت چیکار داری تو آخه؟!"

این را با خودش گفت که با صدای دوباره او از فکر در آمد.

/پارک جیمین...چرا حرف نمیزنی؟!

ثانیه‌ای طول نکشید که لحنش عوض شد.

/جیهوپ!!

نیشخندی زد و با لحنی جدی و سرد گفت:

_چرا به جیمین زنگ زدی؟!

/اوهوع بلاخره حرف زدی!!!

برگشت و نگاهی به جیمین انداخت که حالا بیرون آمده بود.

گوشی را از گوشش فاصله داد و دکمه بی صدا را زد...روبه جیمن گفت:

_برو توی سالن پیش جونگکوک‌شی ، تا من بیام!

جیمین هم بدون هیچ حرفی سرش را تکان داد و بیرون رفت.

/چیه! حرفی نداری بزنی نه؟!

صدا را وصل کرد و شمرده شمرده پرسید:

_تو با جیمین چیکار داری؟!

هی‌چول بدون توجه به سوال او پرسید:

/حال یونگی و سول‌آ خوبه؟!

هوسوک از سوال او شوکه شد.

_تو...تو از کجا میدونی!

/پس حتما حالشون خوبه...خیلخب.

_هی با توام تو....

تماس قطع شده بود و صدای بوق مزاحمش باعث شد که حرفش را قطع کند.

اخم‌هایش در هم بود ، سوال‌هایی در ذهنش بود و جوابش دست جیمین بود.

به بیرون و به سمت بقیه رفت.

_جیمین یه لحظه....

حرفش را با اومدن دکتر قطع کرد.

همه از سرجایشان بلند شدند.

تهیونگ از او پرسید:

÷جین هیونگ...حال هیونگم چطوره؟!

~من اومدم همینو بگم...ته نگران نباش حالش خوبه داره بهوش میاد...میتونین ببینینش.

تهیونگ از خوشحالی جونگکوک را بغل کرد. هوسوک هم با شنیدن این خبر قلبش آروم گرفت.

جیمین که دوباره اشک‌هایش روی گونه‌اش سرازیر شده بود...دلش میخواست هرچه زودتر یونگی هیونگش را ببیند.

My ManWhere stories live. Discover now