صحبتهای آخر پارت حتماً چک بشه❗️
.
.
.تهیونگ بعد از دو روز بالاخره از انفرادی آزاد شد و با عجله خودش رو به راهروی بند خودشون رسوند؛ تمام این دو روز رو پلک روی هم نذاشته و دلشوره و نگرانی برای شکلاتش از پا درش آورده بود. زیر چشمهاش از شدت بیخوابی گود افتاده و سفیدی چشمهاش به رنگ خون در اومده بود. با عبور از راهروی سلولها نگاه عجیب و سنگین آلفاهای زندانی رو روی خودش حس میکرد. بعضی با ترس و بعضی با ناراحتی و بعضی با دلسوزی بهش زل زده بودن و این تهیونگ رو نگران و کلافه میکرد. حس خوبی از این نگاهها دریافت نمیکرد و آشوب درونش که از لحظهی ورود به انفرادی به جونش افتاده بود به این موضوع دامن میزد. توی این دو روز همش فکرش مشغول جونگکوک بود حس میکرد اتفاقی برای جفتش افتاده ولی هر چی تقلا و التماس کرده بود هوسوک اجازه نداد از اونجا بیاد بیرون. بعداً به حساب اون عوضی میرسید، الان کار مهمتری داشت که انجام بده. باید از حالِ خوب جفتش مطمئن میشد و بوی شکلاتش رو استشمام میکرد تا دوباره سر پا بشه.
با رسیدن به سلولش، جیمین رو دید که با غم محسوسی روی صندلی نشسته و به دیوار رو به روش زل زده. جیمین که منتظر تهیونگ بود تا همهی قضیه رو بهش توضیح بده و اگر بتونه آرومش کنه و از آشوب دیگهای توسط اون جلوگیری کنه، با شنیدن صدای پاهایی که بهش نزدیک و نزدیکتر میشد دست از افکار آشفتهش کشید و با استرس و نگرانی مشهودی، رو به روی تهیونگ ایستاد و اون رو در آغوش کشید.
تهیونگ که با ندیدن جونگکوک توی سلول، به یکباره حجوم سنگینِ غم و ترس رو توی دلش حس کرده بود، بدون این که جیمین رو متقابلاً در آغوش بگیره با صدای گرفتهای لب زد:_ شک...شکلاتم کجاست چیم؟..چرا....چرا توی اتاق نمیبینمش؟!
جیمین سعی کرد با قورت دادن آب دهانش بغض شکل گرفته توی گلوش رو از بین ببره و از آغوش تهیونگ جدا شد و بدون نگاه کردن به صورت شکسته و داغون دوستش، جواب داد:
_ کوک....کوک رو منتقل کردن به بیمارستان ته...من...من رو ببخش که...که امانت دار خوبی نبودم.
با شنیدن حرفها و صدای هقهق درموندهی جیمین، تهیونگ به عقب تلوتلو خورد و به میز گوشهی اتاق چنگ زد. میدونست...حس کرده بود...میدونست در نبودش اون لوکاس حرومزاده بلایی به سر عشقِ کوچولوش میاره...اون کفتارِ بیصفت، سنگ دلتر از این حرفا بود که بخواد برای رسیدن به خواستش به جفت و تولهش آسیبی نزنه و مشکلشو با خودش حل کنه.
با صدای گرفته و دورگهای رو به دوست گریونش لب زد:_ چه...چه اتفاقی براش افتاده؟...شکلاتم چش شده؟
جیمین که نمیتونست گریه کردنش رو کنترل کنه با صدای لرزونی گفت:
YOU ARE READING
Top Omega
Short StoryMulti shot Couple: Vkook Gener: Omegavers, romance, angst, criminal, smut شما تا حالا امگای تاپ دیدین؟! بیاین تا بهتون نشون بدم کیمتهیونگ وحشی ترین زندانی زندان مرکزی سئول چطوری همهی تصورات شما رو از یک امگا زیر سوال میبره!...