part13

335 38 3
                                    

یونگی لبشو گاز گرفته بودو بی صدا اشک میریخت. میتونستم از طرز نفس کشیدنش بفهم. دیکمو با دستمال کاغذی تمیز کردمو شلوارمو پوشیدم.
یونگ هون: تا کی میخوای نگهش داری؟
پ.س : تا وقتی که مطمئن شم اون ویروس لعنتی کار کرده یا نه. اصلا چرا نفس کم نیاورد. پادزهر رو پیدا کردن؟
یونگ هون: تعداد پادزهر هارو چک کردی؟
به نکته خوبی اشاره کرده بود به سمت اتاق مخصوص رفتمو رمز درو وارد کردم. با باز شدن در به سمت قفسه پادزهر ها رفتم.
پ‌.س : یکی کمه. درست میگفتی‌. یکی پادزهر رو بهش تزریق کرده.
یه سرنگ دیگه از اون ویروس برداشتم.
یونگ هون: یعنی نمیخوای پیداش کنی؟
پ.س: پیدا هست. واسه همین خودش باید بهش تزریق کنه.
به سمت اتاق نامجون رفتم. بدون در زدن وارد شدم.
کتابش از دستش روی زمین افتاد.
نامجون: چی شده؟
پ. س: خوب تو نمیدونی چی شده؟
با استرس آب دهنشو قورت دادو سرشو به دو طرف تکون داد.
پ.س: مگه تو مسئول نگهبانی از اتاق مخصوص نیستی؟
نامجون: بله.
پ.س: پس گندی که زدیو خودت درست میکنی.
سورنگو سمتش گرفتم. صدای آرومش توجهمو جلب کرد.
نامجون: ولی اون نمیتونه از پسش بر بیاد خیلی ضعیف تر از این حرفا ست.
یونگ هون :برو انجامش بده. لازم نیست نگرانش باشی.
نامجون با استرس سرنگ رو تو دستش گرفت.
پوزخندی زدم.
پ.س: بدو پسر.
با استرس به سمت اتاق یونگی میرفت. وقتی یونگیو لخت رو تخت دید شوکه شد. نگاهم به دیکش افتاد. هنوزم توان بفاک رفتنو داشت.
نامجون دست یونگی گرفتو سورنگو تو دستش فرو کرد.
یونگی: این چیه داری چیکار میکنی.
نامجون: متاسفم یونگیا ولی مجبورم.
یونگی اخماش تو هم بود. منتظر نشستم تا ببینم چه اتفاقی براش میفته. دوربین رو روش تنظیم کردمو همه رو بیرون کردم. این بار حتی یونگ هون روهم بیرون کردم.
🔞🔞🔞🔞شروع🔞🔞🔞🔞
دستمو رو دیک نیمه بیدارش کشیدم.
یونگی: لطفا بیشتر از این تحریکم نکن برو بیرون
دستمو دور دیکش محکم کردم که گازی از لبشو گرفت. رفتم سمت لباشو لبشو از زیر دندوناش کشیدم بیرونو بین دندونای خودم به بازیشون گرفتم. حرکت دستمو رو دیکش بیشتر کردمو ناله هاش تو دهنم خفه میکردم. حس خیلی خوبی بهم می‌داد.دستمو تو موهاش فرو کردم. داشت همراهیم میکرد. محکم تر بوسیدمش. ناله هاش کشدار تر شده بود هر لحظه منتظر کام شدنش بودم‌. گاز محکمی از لب پایینم گرفت که متوجه خیسی دستم شدم‌. نفس نفس میزد‌. حس میکردم داره عمل میکنه.
یونگی:ا..اسپرم....لطفا..
صورتش به کبودی میرفت. این ویروس فقط باعث میشد سخت نفس بکشی نه این که کلا نتونی نفس بکشی. با استرس دستمو رو سینش گذاشتم. قرار نبود از دستش بدم. سریع پرسیدم:
پ.س:ک.....کجاست؟
اصلا به این که باهاش حرف زده بودم توجهی نکردن‌.
یونگی: تو جیب ...
دیگه نتونست ادامه بده تو جیب لباساشو گشتم تا بالاخره پیداش کردم. اسپری رو روی لباش گذاشتمو براش زدم‌. یک بار... دوبار.. سه بار...
بالاخره نفسش بالا اومدو سرشو به سمت مخالف چرخوند. از این که نفهمیده بود کیم خیلی خوشحال بودم. با دستمال دستمو شکمشون تمیز کردم.
لباساشو رو تخت کنارش گذاشتمو دستاشو باز کردن. بی حال تر از اونی بود که بتونه از جاش تکونی بخوره. سریعا از اتاقش خارج شدمو خودمو به اتاق جین رسوندم.
پسرک در حالی که فقط یه هودی تنش بود رو زمین نشسته بودو در حال بازی با اسباب بازیاش بود.
پ.س: جین؟
جین سریعا بلند شدو رو تخت قرار گرفت. بعد از دوسال زندگی باهام میدونست چجوری باید رفتار کنه.
جلوش قرار گرفتمو لباشو به بازی گرفتم. همون طور که لباسامو در میاورد گفت :
جین: مگه قرار نبود وقتی اون پسره رو پیدا کردی بزاری نامجون برگرده پیشم.
پ.س: نه. نامجون یه سری قانون شکنی کرده پس تا وقتی کارم تموم نشه نمیزارم بیاد پیشت‌.
سرشو انداخت پایینو دستشو گذاشت رو دیکم. خوب میدونستم تو هیج کدوم از رابطه ها لذت نمی‌بره ولی مگه مهم بود‌. همین که من لذت می‌بردم کافی بود.
پ.س: فقط بلوجاب.
چشمای پسر گرد شد.
پ.س: به هر حال توهم باید تاوان کارای دوست پسرتو پس بدی.
شلوارمو در اوردم که نگاهشو به دیک کاملا تحریک شدم داد. دستشو روش گذاشتو اروم هندجاب میکرد.
پ.س: گفتم بلو جاب.
موهاشو گرفتمو دیکمو تا ته تو دهنش فرو کردم. سرفش گرفتو ناخوناشو رو رونم فرو کرد. حس خوبی بهم می‌داد پس دوباره انجامش دادم. اگه این دهن یونگی بود چی. اون زبون کوچیکش‌ البته فکر نکنم بتونه همشو تو دهنش جا بده. اروم تو دهنش ضربه میزدم. اون صورت تحریک شدش.گونه های سرخش. دهن نیمه بازش‌‌. اهه شت اون یه الهه بود. اون پوشت سفیدو دست نخوردش. معلومه مین خیلی رو پسرش کار کرده. پوستش مثل ابریشم نرمه. با فکر به ناله هاش دیگه نتونستم تحمل کنمو تو دهن جین کام شدم‌. صورت پسرک حسابی قرمز شده بود.
جین: تموم شد؟
صداش گرفته بود. کمی از کامم که کنار لبش بود رو با انگشتم پاک کردمو داخل دهنش فرستادم. مک ارومی زدو از رو انگشتم پاکش کرد.
پ.س: حالا میتونی به کارت برسی‌.
خرس پنبه ایشون پرت کردم سمتشو از اتاقش اومدم بیرون. از اتاق یونگ هون بازم سرو صدا میامد.
پ.س: باز برده جدید گرفته؟ بیچاره نمیدونه هر شب قرار بفاک بره‌.
🔞🔞🔞🔞🔞پایان🔞🔞🔞🔞🔞
وارد آشپزخونه شدمو پست میز شام نشستم.
پ‌س: براش غذا بردین؟
خدمتکار: بله ولی لب به غذا نزدن.
پ.س: یونگ هون که کارش تموم شد بفرستش اتاقم.
اشتها نداشتم پس به اتاقم پناه‌ بردم تا رو نقشم کار کنم.....
با صدای در به سمتش برگشتم.
یونگ هون:با من کاری داشتی؟
پ‌س: یونگیو با نامجون بفرست خونش. درضمن‌ سعی کن این مسئله رو لاپوشانی کنه. به نامجون بگو با مین راجب یونگی حرف بزنه‌ و بهش بگو که خونه پارک نرفته‌.
یونگ هون هنگ کرده نگام کرد.
یونگ هون: واقعا داری چیکار میکنی
با دست بهش اشاره کردم که بره. خواست بره که دوباره صداش زدم.
پ‌س: راستی. اینم بده بهش.
گوشی یونگی رو سمتش گرفتم.
یونگ هون:باید نقشتو برام بگی.
پ.س: بفرستشون برن بعد میگم .

*<هزارتو>*Where stories live. Discover now