part 8

101 25 22
                                    





-jisoo-

با دودلی گوشه ی لبم رو گرفتم و همچون که سعی توی کنترل کردن ترسم داشتم نزدیک دروازه رفتم
نگهبان جلوم رو گرفت و گفت:چی میخوای؟

اب دهنم رو قورت دادم و گفتم:م.میخوام پرنس رو ببینم.

دوتا نگهبان بهم نگاهی کردند و یک دفعه پقی زیر خنده زدند،اخمی کردم و دلخور نگاهشون کردم که گفت:تو مگه کی هستی که بخوای پرنس رو ببینی؟

لبامو برچیدم و گفتم:خواهر همون دختری که پرنس امروز با خودش اورد اینجا.

نگهبان مکسی کرد و نگاه کوتاهی به نگهبان دیگه انداخت و بعد دوباره به من:همون دختر بیهوشی که پرنس اوردش؟

با نگرانی سرم رو تکون دادم: میخوام پرنس رو ببینم و از حال خواهرم خبر بگیرم... لطفاً...

نگهبان نگاهش رو به نگهبان دیگه دوخت و گفت برو یه خبر بگیر ببین اجازه داریم راهش بدیم یا نه.
نگهبان دیگه با سر تایید کرد و سمت داخل چرخید...

نگران درحالی ناخنم رو میجویدم این سو و اون سو راه میرفتم دروازه باز شد و نگهبان همراه با مرد دیگه ای که از نوع لباس هاش بنظر پیشخدمتی چیزی بود جلو اومد
با دلشوره جلو رفتم و منتظر به مرد نگاه کردم که خیلی سرد و خشک گفت:پرنس در حال حاضر نمیتونن شمارو ملاقات کنن و...

اجازه ی تموم کردن حرفش رو ندادم و گفتم:اما من باید ایشون رو ببینم...

اون هم درست مثل خودم وسط حرفم پرید و گفت:و خواهرتون خوب و در حاال استراحت هستند نزدیک ساعت خاموشی شهره پس بهتره زود تر به خونه برگردید وگرنه توی دردسر میافتید.

سرش رو به نشونه ی احترام و شاید هم فعلا کج کرد و داخل چرخید،کمی دودل به دروازه خیره شدم و با کشیدن آه بلندی به سمت خونه راه افتادم....

یعنی راست گفت،جنی حالش خوبه؟چاره ای جز باور کردن حرفاش ندارم....باور میکنم...باور میکنم و فردا برمیگردم.

-jungkook-

با استرس طول و عرض اتاق رو طی میکردم،فکر کردن به اینکه جنی و جیسو توی دل اون خوناشام های عوضی و کثیفن و من اینجا بسکار دست روی دست گذاشتم داشت دیوونم میکرد...

اون وو عصبی به راحتی رفت و امد من نگاه کرد و گفت:عوفففف جونگکوککککک یه جا اروم بگیر نگران نباش.

همین کافی بود که درست شبیه به یه اتش فشان فوران کنم،بلند گفتم:اروم بگیرم؟واقعااااا داری به من میگی اروم بگیرممممم؟؟؟؟؟ جنی که دست اون پرنس عوضی و کثافت افتاده و معلوم نیست حالش چطوره و توی چه وضعیتیه..جیسو هم تک و تنها بلند شده و رفته کاخ اون عوضی بین اونا،یکم دیگه هم تایم خاموشیه و معلوم نیست چه اتفاقای بیافته اون وقت من اومدم اینجا توی خونه نشستم و هیچ غلطی نمیکنم،شیش سالللل تموم سختی نکشیدم و تمرین نکردم که الان خواهرامو با دست خودم بفرستم برن توی دهن شیررررر.

𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅𝒚 𝒆𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆 Onde histórias criam vida. Descubra agora