part 22

64 10 6
                                    


روی تخت به شکم خوابیده بودم و دیلان زخم هایی که از تازیانه ها روی کمرم باقی مونده و به خاطر سقوط دوباره خونریزی کرده بود رو تمیز و ضدعفونی میکرد.
متوجه شدم که چقدر جلوی خودش رو گرفته چیزی نگه اما بلاخره تحمل نکرد و پرسید: این بار کار کی بود؟!

چونم رو روی ساعد هام گذاشته بودم و این روی صدام تاثیر میذاشت: چه فرقی داره؟!

همچنان که زخم هارو دونه دونه تمیز میکرد گفت: فرقش اینه اگر کار اون احمق کوچولو باشه میتونم کاری کنم تا یه هفته نتونه از دستشویی پاشو بیرون بذاره
.
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند خندیدم: اره اره...مگه همینکارو کنی...کلا زورت فقط به اون میرسه دیگه.

لب زد: معلومه که فقط زورم به اون میرسه، کی جرعت داره تو روی پنجمین دوک و دوشس وایسته؟!

چشمامو توی حدقه چرخوندم: بازم چیزی قرار نیست عوض بشه.

پوفی کشید و گاز هارو روی زخم هام گذاشت: با این حال...دوک تا کی میخواد به این رفتارش ادامه بده؟! تا ابد که طول نمیکشه...نه؟!

واقعا...اگر قرار باشه تا ابد ادامه پیدا کنه...چقدر دیگه میتونم تحمل کنم.. سوالی که بار ها از خودم پرسیدم، جهنم من کی به اخر میرسه؟؟ اصلا اخری در کار هست؟! اما هیچ وقت به جوابی براش نرسیدم.

در جواب سکوتم گفت: بلند شو بشین تا بانداژش رو هم ببندم.

همونجور که گفته بود نشستم و اماده شدم بانداژ رو دور شکم، کمر و سینه هام بپیچه.
تقریبا اخرای کارش بود که در باز شد و جنی درحالی که نفس نفس میزد داخل شد: این دارویی که گفتی او...

با دیدن پارچه های خونی که دیلان توی سینی گذاشته بود و من که با بالاتنه ی برهنه که حالا توسط بانداژ پوشیده شده بود روی تخت نشسته بودم اخمی کرد و بعد جملش رو کامل کرد: اوردم...

دیلان که فکر نمیکرد جنی انقدر زود پیداش کنه و برگرده سری تکون داد و پوفی کشید: بذارش همونجا.

سینی رو برداشت و درحالی که از تخت دور میشد روبه من کرد: توام همینجا بمون یکم استراحت کن تا سرمت تموم بشه، بازوت هم یکم کشیده شده که خوب میشه؛ من کار دارم میرم.
اروم لبخند زدم و گفتم: باشه...ممنون.

سری تکون داد و از اتاق خارج شد و من با جنی تنها موندم.
خواستم از تخت بلند شم تا پیرهنم رو بپوشم که جلوم رو گرفت: بهت گفت استراحت کنی.

پلکی زدم و گفتم: پیرهنم رو میخوام تنم کنم.

با دستش اشاره کرد که بشینم و بعد خودش سمت جالباسی رفت و پیرهن سفیدم که پشت کمرش حالا تا حدی خونی شده بود برام اورد.
پوشیدمش اما دکمه هارو نبستم و به پشتی تخت که حالا کمی بالا اورده بودم تکیه دادم؛ میدونستم که براش سوال شده و احتمالا به زودی ازم میپرسه پس جواب هام رو توی ذهنم ردیف کردم.

𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅𝒚 𝒆𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆 Where stories live. Discover now