Part * 28

910 102 0
                                    

چشماشو باز کرد. حس میکرد پلکاش سنگینه. لعنت بهش. چرا انقدر سرش درد میکرد؟ تکونی خورد که درد کمرش بلند شد.

"آخ.."

با چشمای نیمه باز به اطرافش نگاه کرد. نگاهش رنگ بهت زدگی گرفت. اینجا دیگه کجا بود؟ یادش نمیومد اینجا اومده باشه. به ذهنش فشار آورد. آخرین بار توی سرویس بود. آره‌..
آخرین بار توی شهربازی بود. اما صبرکن. اینجا چیکار میکرد؟

خواست از روی تخت مشکی رنگ بلند بشه اما نتونست. به دستاش که به تاج تخت بسته شده بودن نگاه کرد. این دستبندای فلزی دیگه چه کوفتی بودن. کم کم داشت میترسید. اون مرد، اره. اون مرد با زخمای روی صورتش آخرین کسی بود که دید. اما..

با باز شدن در نگاهشو به در داد. با دیدن مردی که وارد شد زبونش بند اومد و نفسش حبس شد..

مرد لبخندی زد و سمت تخت اومد. کنار جونگکوک نشست و باعث شد پسر خودشو جمع کنه و ناخواسته اب دهنش و قورت بده

"دلم برات تنگ شده بود.."

پسر حرفی نزد و خودشو بیشتر جمع کرد. همه ی اون صحنه ها جلوی چشمش میومدن.

چان کمی به جلو خم شد

"ببین. میدونم که شاید ازم میترسی یا هرچیز دیگه ای. بابت کار اون شبم عذرمیخام. واقعا مست بودم و یادم نم‍..."

"بزار برم"

لحن پسر مخلوط خیلی چیزا بود. ترس، نفرت، خواهش.. لبخند مرد از روی لبش پاک شد.

"نمیتونم.. نمیتونم. من دوست دارم!"

چیزی تا مرز گریه کردنش نمونده بود. دستاشو تکون داد تا بلکه اون دستبندای فلزی باز بشن. اما نه. محکم تر از اونی بودن که با یه حرکت ساده باز بشن. چان کمی جلو اومد. پسر لرزید

"ن..نزدیکم نشو ل‍..لطفا"

مرد پوفی کشید.

"میخام دستاتو باز کنم. به شرطی که قول بدی حرکت اضافه نکنی. دلم نمیخاد اذیتت کنم"

"اما می‌کنی"

"من دو.."

بغضش ترکید و به چشمای مرد خیره شد

"دوستم داری؟! تو منو دزدیدی چان! میفهمی؟!"

نگاه مرد رنگ خشم گرفت

"خواستم مال من باشی جونگکوک. اما نشد. خواستم دوستت باشم اما نشد. توقع داشتی چیکار کنم؟!"

نگاه پسر این بار مظلوم شد و ضعیف خواهش کرد

"بزار برم. خواهش میکنم.."

چان کلافه به چشمای اشکی پسر خیره شد. کاش ازش نمیترسید.
دستشو جلو برد و خواست گونه پسرو نوازش کنه اما کوک عقب کشید. عصبی شد و این بار یقه پسرو جلو کشید

Love Is Not Logical | V.KOOK «completed»Where stories live. Discover now