Part 20

1.1K 198 82
                                    

من برای تو همونیم که برای هیچکس نیستم

Kim Taehyung | October 2019


__________________________________________

○الان میرم ، ولی نه به خاطر حرف هات
چون میدونم همشون دروغن
میرم چون خسته شدم از بلاتکلیفیت ، از اینکه یه روز باهام خوبی و روز بعدی سعی میکنی من رو از خودت برونی
میرم تا بشینی با خودت دو دو تا چهار تا کنی ببینی منو میخوای یا نه ، اگه نمیخوای بهم بگو
ولی اگه میخوایم پس مثل یه ترسوی احمق فرار نکن
همونکاری که توی تمام زندگیت انجامش میدی
همونکاری که دوازده سال پیش انجامش دادی

نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و بی توجه به مرد مبهوت روی کاناپه کتش رو چنگ زد و از خونه بیرون رفت

ادامه ی فلش بک پارت قبل
12 سال پیش :

_جیمین؟ بیا بریم
○تو اینجا پیش یونگی بمون ، من خودم میرم
_نمیخواد ، وقتی رسوندمت برمیگردم پیشش
نفسش رو کلافه بیرون داد و بدون توجه به سوالات متعدد توی ذهنش پشت سر تهیونگ حرکت کرد

.............

اضطرابی که حالا داشت تجربه میکرد قبلا فقط یک بار براش پیش اومده بود
و اون هم اولین شبی بود که مسابقه داد
ولی حالا چرا انقدر میترسید؟
یه جای کار لنگ میزد
و نمیتونست سر در بیاره
دیدن ناگهانی جیمین و نابود کردن تمام تصوراتی که اون پسر ازش داشت براش ناراحت کننده بود
و حالا از طرفی نگران بود که جونگین بخواد انتقامش رو از جیمین بگیره
نمی تونست اجازه بده بخاطر اون یه آدم بی‌گناه به دردسر بیوفته

نفسش رو کلافه بیرون داد که با بسته شدن در گاراژ به عقب برگشت
'هی مرد جوان
لبخند محوی روی لب هاش نشست
÷کجایی تو؟
'حوصله ی بقیه رو نداشتم ، خواستم یکم تنها با عروسکم (ماشین مسابقش) وقت بگذرونم
÷عروسکت برای مسابقه آمادست؟
'مثل همیشه
÷خوبه

نگاه مشکوکی کرد و به پسر نزدیک شد
÷مطمئنی خوبی؟
پوفی کشید و کلافه نق زد
'لعنت بهش نمیتونم تو خودم بریزم ، لعنتی ناراحتم
مثلا دیروز تولدم بود ولی تو اصلا یادت نبود
اصلا بهم اهمیت میدی؟ مطمئنم اگه بمیرمم برات مهم نیست
و لب هاش رو نامحسوس آویزون کرد

مبهوت به پسر مقابلش نگاه کرد
÷فاک
و جسم مقابلش رو به آغوش کشید
÷ببخشید ببخشید
و زیر لب مدام عذرخواهی خودش رو به گوش پیکر توی آغوشش رسوند
÷متأسفم سوبین ، باور کن ذهنم این چند روز خیلی درگیره
خنده ی آروم پسر رو شنید و متعجب ازش جدا شد
'شوخی کردم هیونگی ، فردا تازه تولدمه

هوفی کشید و مشتی به بازوی پسر زد و صدای خنده های اون رو تشدید داد

'هیونگی تو خوبی؟ چرا ذهنت درگیره
÷نمی دونم سوبین ، هیچی نمی دونم
و دستی به شقیقه های دردناکش کشید

Amygdala Where stories live. Discover now