2.یه چیزی درست نیست

273 45 119
                                    

آیم کامبک گفته بودم دو سه تا پارت اول رو نزدیک به هم آپلود میکنم
لذتشو ببرید حییییح:))))

●●●●●●●●●●●
طبق روال جدید زندگیش که از هفته پیش شروع شده بود ساعت پنج صبح از خواب بیدار شد و بعد از انجام روتین یک ساعتش (بخدا یک ساعت طول میکشه)کاملا حاضر و آماده بود که به مدرسه بره .

توی اون یک هفته واقعا همه چیز نرمال بود درسته باورش سخته اما تهیونگ هفته کاملا عادی و نرمالی رو بدون هیچ درامایی گذرونده بود که این یه پیشرفت بزرگ برای امگای ما به حساب میومد.

امروز هم قرار بود نامجون برسونتش پس با سرعت خوراکی هاش رو توی کیفش چپوند و از خونه خارج شد تا پدرش رو بیشتر از این منتظر نذاره چون اگر خدایی نکرده این اتفاق میوفتاد باید سخنرانی یک ساعت و بیست‌و پنج دقیقه ایی نامجون رو درباره اهمیت انضباط و وقت شناسی گوش میداد.

درسته که حق با نامجون بود اما کی حوصله داشت ساعت شیش و نیم صبح یه سری حرف های تکراری رو برای حداقل دهمین بار گوش بده؟

درطول مسیر حرفی بینشون رد و بدل نشد چون نامجون داشت خیلی جدی با منشی جدیدش درباره هماهنگی ب نامه امروزش صحبت می‌کرد و اگر بخوایم رو راست باشیم تهیونگ واقعا مثل اون بچه پولدار های سوسولی نبود که با پول خانوادش عشق و حال کنه ولی خودش عرضه انجام هیچ کاری رو نداشته باشه.

تهیونگ همیشه از هر فرصتی برای یاد گرفتن نکات بیزنسی پدرش استفاده میکرد .
چون او قرار بود یه روزی برند مدلینگ خودشو راه اندازی کنه و چه کسی بهتر از نامجون میتونست کمکش کنه؟

با توقف ماشین جلوی در مدرسه دست از رویا پردازی درباره آینده برداشت و طبق معمول گونه چالدار پدرش رو بوسید و بعد از خداحافظی به داخل مدرسه رفت.
نگاهی کلی به مدرسه انداخت و یک جمله چیز توی ذهنش خیلی پررنگ شد

"اینجا همون جاییه که منو به آرزو هام میرسونه" (...آره دوبار:)...)

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

زنگ استراحت به صدا درومد و این نشون میداد که وقتشه معلم مزاحم گورشو از کلاس گم کنه بیرون تا بچه ها بتونن یکم استراحت کنن.
اما این زیاد برای تهیونگ مهم نبود چون از اول ساعت داشت کتاب جدیدی که تازه هفته پیش خریده بود رو میخوند.

داستان درباره یه خدمتکار بود که موقع مرتب کردن اتاق خواب رئیسش یه گوشواره جواهر پیدا میکنه ،میره این گوشواره رو پس میده به همسر رئیسش اما زن رئیس اخراجش میکنه. بعد ها میفهمه که رئیسه داشته به زنش خیانت میکرده چون اون گوشواره مال معشوقه پنهانی مرده بود و درواقع گوش زن مرده اصلا سوراخ نداشته.
(کتاب یک+یک اثر جوجو مویز)

با شنیدن صدای بلندگو که اسمش رو صدا میزد کتاب رو داخل کیفش گذاشت و به سمت دفتر آقای لی رفت آره آقای لی همون معاون عینکی رو مخه...
وارد دفتر شد
+بله آقای لی توی بلند گو صدام زدید...
لی_عااا سلام تهیونگ آقای چوی گفتن که امروز کلاستون توی آتلیه عکاسی انجام میشه بچه هاتونو جمع کن ببر اونجا ...
+بله حتما
خواست از دفتر خارج بشه که با صدای شوخ آقای لی به سمتش برگشت
لی_در ضمن اگر یک بار دیگه صدات کردیم دیر اومدی میکشمتا

The Sour AppleWhere stories live. Discover now