Part 17

82 22 23
                                    

با آه بلندی که کشید، پلک‌های بسته‌ش رو باز کرد و آخرین ضربه رو محکمتر به بافت سفت پروستاتی که با کلاهک عضوش در تماس بود، کوبید و با احساس لرزش بدنی که زیر قرار داشت، متوجه شد که اون‌ هم به ارگاسم رسیده.

به لیام که چشم‌هاش رو بسته بود و نفس های عمیقی میکشید و شکمش رو با کام خودش کثیف کرده بود، نیشخندی زد و عضوش رو از سوراخش خارج کرد. با بیرون کشیدن کاندوم از روی دیکش، اون رو گره زد و با یه نشونه گیری دقیق، به داخل سطل زباله‌ی گوشه‌ی اتاق انداخت.

روی تشک دراز کشید، سرش رو روی بالشت گذاشت و گردنش رو به سمت لیام که کنارش خوابیده بود و دست‌هاش رو روی سینه‌ش گذاشته بود و همچنان نفس های بلند و صدادارش رو بیرون میفرستاد، چرخوند.

بالشتی که زیر کمر لیام بود رو آروم و با کمک خودش که کمرش رو بالا گرفت، از زیرش بیرون کشید ‌و با شنیدن ناله‌ای که بخاطر پایین اومدن کمرش و چسبیدن به تشک از بین لب‌هاش خارج شد، پوزخندی زد و دستش رو روی دست تتو خورده‌ش گذاشت.

ل: عالی بودی!

زمزمه‌ی آروم لیام رو که شنید، چشم‌هاش رو حرکت داد و به چهره‌ش خیره شد. درحالی که پشت دست مرد رو نوازش میکرد و به این فکر میکرد که اگه لیام درمورد کاری که انجام داده بفهمه، این سکس تبدیل به آخرین سکسشون میشه، با لحنی خودپسندانه جواب داد

ز: همیشه هستم!

ل: همیشه هستی.

از تایید لیام خوشش اومد و لبخند محوی روی لبش نشست اما حس و حال جدیدی داشت و انگار با یه فرد جدیدی سکس کرده بود. چهره‌ی واقعی فردی که هر شب کنارش میخوابید و گاهی سوراخش رو به فاک میداد رو تازه شناخته بود و تصوری که از اون مرد توی ذهنش داشت، کاملا تغییر کرده بود.

لیام به فرد غریبه‌‌ای تبدیل شده بود که هیچ نسبتی باهاش نداشت و هرچی بیشتر از خودش و زندگیش میفهمید، براش غریبه‌تر میشد. به لیام که به سقف زل زده بود، خیره بود اما ناگهانی توی فکر غرق شد و فراموش کرد نوازش کردن دست لیام رو ادامه بده.

ل: چرا ساکتی؟ جواب همه‌ی سوال‌هات رو از بابات گرفتی، حرفات با من تموم شد؟

ز: نه، فقط یکم خسته‌م.

جمله‌ش تموم نشده بود که لیام به پهلو چرخید و با گرفتن پشت گردن زین، خودش رو بهش نزدیک کرد و بوسه‌ی محکمی روی گونه‌ش نشوند. وقتی لیام ازش جدا شد و خنده‌‌ی روی لبش رو دید، نامحسوس پشت دستش رو به صورتش کشید و خیسی که روی لپش بجا مونده بود رو پاک کرد که لیام قهقهه‌ای زد و موجب شد زین هم از روی اجبار بخنده و همراهیش کنه.

ل: دوست پسرم باش زین، نه سکس پارتنرم!

زین خنده‌ش رو به لبخند کشیده‌ای تبدیل کرد و خیره به چشم‌های زیتونی مقابلش که بخاطر تاریکی اتاق تیره‌تر از همیشه شده بود، دستی به موهای نرم و بلند مرد مقابلش کشید و تره‌ای از موهاش که روی صورتش افتاده بود رو پشت گوشش فرستاد.

Deer In CageWhere stories live. Discover now