♧part:1♧

137 28 4
                                    

>>TAEHYUNG<<
بدون اینکه احترامی به پیرمرد که مثل همیشه روی مبل مخصوصش نشسته بود بزاره، روی مبل روب روش نشست .
بی توجه به نگاه های بُرَنده وزمزمه های ارومشون
پاهاشو روی هم انداخت
نیشخندی زد و همونطور که سرشو به دستش تکیه میداد گفت
ته:چینجا!؟ سبک جدید استقبال کردن اینجوریه؟
همونطور که انتظار داشت کسی جوابشو نداد
چشمهاشو روی چهره ی تک تک ادمای حاظر در سالن چرخوند با لحنی که مو به تنشون سیخ میکرد  ادمه داد
ته:دیدن این چهر ها بعداز هفت سال واقعا حالمو بهم میزنه..
رایحه های مضطرب، ترسیده و نفرت انگیزشون باعث شد نیشخندش تبدیل به پوزخند بشه
جعبه فلزی مخصوص سیگار های دست سازش رو از جیب کتش بیرون اورد و یکی رو کنار لبش گذاشت و روشن کرد 
پک عمیقی به سیگار زد و اجازه داد دود تلخ ریه هاش رو بسوزونه
هنوزم بچه های پیر مرد، که عمو و عمه هاش به حساب میومدن جرعت نداشتن بدون اجازه اون حرف بزنن
به چهره پدربزگش نگاه کرد
هنوزم از نفرت انگیز بودنش کم نشده بود
پس برای حرف زدن پیش قدم  شد
ته:موضوع مهمی که باعث شده دوباره توی جمعتون  حظور پیدا کنم چیه جناب وزیر!
پدربزگ: نمایشتو تموم کن و مثل ی ادم بالغ رفتار کن..
زیر لب زمزمه کرد
ته:ادم بالغ...
خنده صدار دار کوتاهی کرد و پک دیگه ایی به سیگارش زد
ته:میشنوم..
"این گستاخی رو تمومش کن کیم تهیونگ."
به چهره خشمگین زن زیبایی که عمش به حساب میومد نگاه کرد
با لذت کام اخرشو از سیگارش گرفت
اره؛اون کیم تهیونگ بود؛
الفای وحشی وسرکش خاندان کیم.
دست به سینه شد و  ی تای ابروشو بالا انداخت
ته:عااا فکر نکنم وزیر سابق اجازه حرف زدن بهتون داده باشه یونا شی
پدربزرگ:دنبالم بیا
از جاش بلند شد و قبل از اینکه  پدر بزرگشو دنبال کنه
روبه روی یونا ایستاد
کمی خم شد و توی گوش زن  زمزمه کرد
ته:وقتی صدای نازکتو بالا میبری خیلی مضخرف تر بنظر میرسی
و  با لبخند دندون نماش سالن رو ترک کرد
............
همونطور که پله هارو بالا میرفت مدام این سوال رو از خودش میپرسید چرا دوباره گول کیم جی هون (پدربزرگش) رو خرده و بعداز 7سال کارو زندگی ارومشو توی کاردیف زیبا رها کرده و به سئول برگشته
اهی کشید..
امیدوار بود کار واجبی که پدربزرگ ازش حرف میزد ارزش اینجا اومدنشو داشته باشه
سرشو چند بار تند تند به چپو راست تکون داد تا افکار بیهوده از ذهنش بیرون برن
در اتاق پیرمرد رو باز کرد
جی هون درحالیکه نوشیدنیش رو مزه میکرد به در خیره بود.
خودشو روی مبل رو به روش انداختو گفت
ته:کیم جیهون  با اینکه خودت از من خواستی که اینجا باشم  زیاد از حظورم راضی بنظر نمیرسی ..پس زودتر حرفتو بزن میخوام برم خونم  استراحت کنم
جیهون پوزخندی زد
پدربزرگ:مایه تاسفه که نوه ایی مثل تو دارم ..البته بهت حق میدم از الفایی که مادر بی اصل و نسبی داشته  انتظاری بیشتراز این ندارم .
چقدر مرد رو بروش وقیح بود
هیستریک شروع به خندیدن کرد
بعداز چند ثانیه با صدایی ک ته مایه خنده داشت جواب داد
ته:فکر نکنم ربطی به اصل و نسب داشته باشه؛چون اونایی که والدین با اصالتی دارن میتونن توله های بی صفتی پس بندزان
یکی از اون توله های بی صفت  هم میتونه کیم جیهون پدربزرگ من باشه..
پیرمرد با نگاه تیزش بهش چشم غره ایی رفت
حالا اون بود که پوزخند میزد
قرار نبود هیچوقت  مقابلش کم بیاره
جیهون جلوش پوشه ایی انداخت و گفت
پدربزرگ:از فردا، تو بیمارستان روانپزشکی پدرت رو  مدیریت میکنی
ی تای ابروشو بالا انداخت و پوشه رو برداشت
نگاهی به برگه ها انداخت
همه مدارک نشون میداد که اون صاحب بیمارستان روانپزشکی  پدرش شده
نگاهشو از برگه گرفت و به پیرمرد داد
سکوت بینشون رو با انداختن مدارک روی میز شکست
ته:جیهونا پسر خوبی باش.. بگو از من چی میخوای
پیرمرد اروم خندید و همونطور که جامشو پر میکرد جواب داد
پدربزرگ:اصلا تغییری نکردی تهیونگ..
اخماش توهم رفت و اینبار کمی جدی شد و دوباره پرسید
ته:بگو چی میخوای..
پدربزرگ:میدونم از مقدمه چینی خوشت نمیاد پس میرم سر اصل مطلب ..
میخوام  از دست ی مزاحم خلاص بشم
خم شدو شیشه  نوشیدنی رو از روی میز برداشت و قبل از اینکه بنوشه پرسید
ته:اون ی نفر کی میتونه باشه که ادمای  وزیر بزرگ نمیتونن از بین ببرنش!
پدربزرگ:همسر سابق پادشاه.‌‌..
عاااا حالا داستان واسش جالب شد
شیشه نوشیدنی رو روی میز گذاشت
ته: اون هنوز زندست؟
پدربزرگ:7سال توی بیمارستان روانپزشکی پدرت بستری شده..
حالاپادشاه از من خواستن که اونو از بین ببرم
ته:چرا من باید اینکارو انجام بدم؟
پدربزرگ:چون این بیمارستانو میخوای..
نیشخندی زد
ته:میدونی که میتونم هر لحظه ده تا مثل اینو داشته باشم
پدربزرگ:اما اون بیمارستانای روانپزشکی رو پدرت نساخته یا بهتره بگم اونا برای پدرت نیستن‌‌..
نگاه کلی به پیرمرد کرد
پوشه کاغذی رو برداشتو همونطور که از جاش بلند میشد گفت
ته:منتظر خبرای خوشحال کننده باش کیم جیهون...
....
خودشو روی تخت انداخت و به سقف زل زد و غرق افکارش شد
چرا همسر سابق پادشاه 7سال توی بیمارستان پدرش بود؟
چ کاری انجام داده بود که میخواستن بکشنش؟
و اصلی ترین سوال چرا از اون خواستن  امگای سابق پادشاه رو بکشه؟
اون روانپزشک معروفی بود که  محبوبیت زیادی بین مردم داشت پس  بیمارستان پدرش در هر حال بهش میرسید و پدربزرگش هیچجوره نمیتونست جلوی این اتفاق رو بگیره
توی جاش غلط خوردو روی  شکمش دراز کشید
نیشخندی زد و گفت
ته:  اینبار با چه روشی میخوای منو پایین بکشی کیم جیهون!!!
توی اون مغز چروکیدت چه نقشه ایی داری..!؟
فردا باید حتما به  تیمارستان پدرش میرفت و امگای پادشاه رو از نزدیک میدید
امگا باید به خیلی از سوالاش جواب میداد
بهتر بود میخوابید تا فردا انرژی لازم رو داشته باشه
و لحظه های بعدی غرق در خواب بود
......
جلوی ورودی بیمارستان روانپزشکی پدرش ایستاد .
معروفترین و معتبر ترین تیمارستان در سئول ..
نگاه کلی بهش کرد ؛
باید میفهمید درون این ساختمان چه رازکثیفی پنهان شده
با قدم های بلندش وارد بیمارستان شد
همه چیز  بی نقص بنظر میرسید
کادر درمان با دیدنش بهش تعظیم کردن
متقابل بهشون احترام گذاشت و سمت اسانسور حرکت کرد
مطمعن بود کمتراز چند ثانیه ورود رئیس جدید مثل بمب در سراسر تیمارستان و همینطور رسانه ها پخش میشه
اسانسور از حرکت ایستاد
سریع خارج شد و  قدمهاشو  سمت  در انتهای راهرو تند تر کرد
در اتاق رو باز کرد
با دیدن دکتر لی دست راست پدرش لبخندی زد
ته:اصلا تغییر نکردی
دکتر لی که با دهن باز نگاهش میکرد به خودش اومد  از پشت میز بلند شد و محکم بغلش کرد
لی:میدونی چقدر منتظرتون بودم اقای کیم
چند ظربه اروم به کمرش زد و گفت
ته:آجوشی تو از من سنت بیشتره پس دیگه منو اقای کیم صدا نزن 
دکتر لی بخاطر اون توی این سالها زندگی پرخطری رو گذرونده بود
به وقتش باید واسش جبران میکرد
لی ازش جدا شدو سمت صندلی هدایتش کرد تا بشینه
ته:فکر کنم تنها کسی که از حظور من راضی باشه تویی
و اروم خندید
لی: قربان اومدید که نجاتش بدید!؟ درسته؟
خندش از بین رفت
ته:راجب چی حرف میزنی!قراره کیو نجات بدم؟
دکتر لی تن صداشو کمی پایین اورد و  زمزمه کرد
لی:همسر سابق پادشاه..
اینجا چ خبر بود
یکنفر ازش میخواست اونو بکشه و یکنفر دیگه انتظار داشت که جون اونو نجات بده..
ته:چرا اون اینجا بستری شده..شایعه ها میگفتن که اون مرده
دکتر لی با همون لحن اروم جواب داد
لی:خودتون که میگید شایعه.من دلیلشو نمیدونم ؛علاوه برمن  هیچ کسی نمیدونه واقعیت چیه و چه اتفاقی افتاده اما پدرتون تا قبل از مرگش تمام تلاششو میکرد تا بلایی سرامگا نیاد و ازش محافظت میکرد ..
بعداز اون اینکارو من انجام دادم اما حالا که شما اینجایید مطمعنم میتونید نجاتش بدید ..
گیج شده به دکتر لی خیره شد
چرا پدرش از اون محافظت میکرد!؟
چرا همه چیز اینقدر پیچیده شده بود
ته:باید ببینمش
دکتر لی سریع بلند شد
لی:بله قربان لطفا دنبالم بیاید
همونطور که کنار دکتر لی قدم بر میداشت با دقت به حرف هاش گوش میداد
لی:جانگ هوسوک بخاطر کشتن دو الفا و کتک زدن هم دانشگاهی هاش تا سرحدمرگ، دستگیر شد و بعداز انجام تست های روانی به این نتیجه رسیدن که باید بستری بشه
همونطور که از پله های زیر زمین پایین میرفتن پرسید
ته:قبل از اینکه کسی رو به قتل برسونه سابقه ی درگیری داشته
لی:هیچ سابقه ایی نداشته .. وقتی پدرتون رفته بود تا راجب اون تحقیق کنه هم محله ایاش  به جرعت قسم میخوردن که اون ازارش به هیچ کس نمیرسید و در عوض در جواب همه ادمهایی که همیشه اذیتش میکردن یا واسش قلدری میکردن با لبخند همیشگی روی لبش سکوت میکرد..
لطفا از این سمت بیاید
وارد راهروی تاریک شدن و روبه روی در ایستادن
دکتر لی با زدن رمز در رو باز کرد که اتاق دیگه ایی با یک پنجره نمایان شد
لی:بهتره از پنجره ببینیدشون
ته:نمیتونم از نزدیک ببینمش؟
لی:چند ساله که تحت کنترل گرگشه و به جرعت میتونم بگم وحشی ترین امگاییه که تا به حال دیدم
بدون وسایل و لباس مخصوص نمیشه بهش نزدیک شد
سری به نشان تفهمیم تکون داد و از پنجره به امگای نشسته روی تخت خیره شد
ته:اون نمیتونه منو ببینه؟
لی:نه نمیتونه..  قربان من باید موضوعی رو به نگهبان ها بگم پس بیرون منتظرتون میمونم
ته:میتونی بری
و دوباره به امگا خیره شد
اونقدر بی حرکت و اروم نشسته بود که بعید میدونست حتی نفس بکشه
هع.. واقعا جیهون نتونسته بود اینو نابود کنه!
تکون ناگهانی امگا باعث شد هیجانزده به شیشه نزدیک تر بشه
اما نگاه مستقیم و بی روح امگای نحیف توی چشماش باعث شد سرجاش خشکش بزنه
چه بلائی سر جانگ هوسوک اورده بودن...
🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️

Devastating Silence..♧Where stories live. Discover now