Part 05

306 34 9
                                    

جام شراب‌ش رو بالا آورد و با چشم‌های بی‌احساس‌ش، نیمی از افراد داخل سالن رو از نظر گذروند... تا به حال این همه وقفه بین کارش نیافتاده‌بود و این اذیت‌ش می‌کرد! توی چندروز گذشته، فقط تونسته‌بود دخل یک‌آلفا رو بیاره و این به شدت روی نروش بود! برای ایجاد همچون تغییر بزرگی، اون هم دست‌تنها، مجبور بود فرز عمل کنه! و حالا اون پسر باعث شده‌بود عقب بیافته!

با یادآوری کوک، چیزی درون‌ش لرزید. امگایی که مارک مالکیت اون، روی گردن‌ش نقش بسته‌بود. امگای اون! هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد روزی همچین لقبی رو، روی کسی بذاره. نه حداقل یک‌امگا... نه حداقل یه گرگ! ولی حالا اینجوری شده‌بود. و فکر کردن به اینکه بعد از خوب‌شدنِ مارک قراره چه اتفاقی بیافته، دست خودش نبود.

اون از همون اول ش هم توی منجلابی دست‌وپا می‌زد. غرق شده و دیگه نیازی به اکسیژن نداشت. خودش رو دست‌خوش موج‌های سهمگین سرنوشت کرده‌بود. و بالاخره به جایی رسید که تونست یه تغییر ایجاد کنه! با اینکه بعدش قرار بود خودش نابود بشه، براش مهم نبود. فقط می‌خواست شده حتی یک‌بار، بر خلاف جریان آب حرکت کنه... و شاید می‌تونست مسیر آب رو عوض کنه؟

آهی کشید و باقیِ محتویات داخل لیوان رو سر کشید. اعصاب‌ش بهم ریخته بود؛ چون نمی‌تونست تمرکز کنه و سر همین فرومون‌هاش هم ثبات همیشگی رو نداشتن. برای ادامه ی کارش مجبور بود از خودش فرومون‌های امگایی ترشح کنه؛ ولی حالا توی اون موقعیت واقعاً نمی‌تونست!

شاید جونگ‌کوک فکر می‌کرد تنها خودشه که داره عذاب می‌بینه؛ ولی این‌طور نبود... تهیونگ همون داروهایی رو می‌خورد که امگا استفاده می‌کرد، تنها با یک‌فرق کوچیک... که خب مثل همیشه چیزهای کوچیک باعث تغییرات بزرگ می‌شن!

تهیونگ توی یه خانواده‌ی ساده به دنیا اومد. پدرش، ساب‌آلفا بود و مادرش هم ساب‌بتا. از همون بچگی یاد گرفت به رنک‌ش افتخار نکنه. به گرگ بودن‌ش. با اینکه هم مادر و هم پدرش گرگ بودن؛ ولی وضعیت‌شون اسفناک بود! زورهایی که به پدر بیچاره‌ش می‌گفتن. کتک‌هایی که مادرش می‌خورد... زخم‌زبون‌هایی که روونه ی یک پسر هفت‌هشت‌ساله می‌کردن...

تاریک شد... تموم دنیاش... بچه‌ای که شب‌ها با نور زیاد می‌خوابید، چون از تاریکی می‌ترسید؛ دیگه حتی از مهتاب هم فراری بود. سیاهی... سیاهی مطلق... و تهیونگ کوچولویی که بی‌هیچ ترسی میون‌ش ایستاده‌بود. چون... چیزی نبود... چیزی برای از دست‌دادن وجود نداشت... و تنهایی هم شده‌بود همدمِ خوب و عزیز اون روزهای تاریک‌تر از تاریک‌ش.

وقتی هیجده‌سال‌ش شد و جواب آزمایش‌ش اومد، به یاد داشت که اون لحظه حتی نتونست نفس بکشه! یک‌آلفا... از نوع خالص‌ش! ژن‌های آلفایی که در وجود پدر و مادرش بودن، باعث شده‌بودن اون تبدیل به یک آلفای تروبلاد شه. مزخرف‌ترین نوع گرگ‌ها! ترجیح می‌داد بتا شه. نه یک موجود چندشی که فقط بلده به دنیا آسیب بزنه!

Toward The Dark || VKook || FullWhere stories live. Discover now