Part 9

425 80 16
                                    

قبل اینکه موبایلش رو برگردونه تو جیب شلوارش، نیم نگاهی به رو به روش انداخت و احساس کرد کسی بهش خیره شده.
اخمی کرد و قدم هاشو از سر گرفت، اون واقعا نیاز به یک ماجرای جدید تو زندگیش نداشت.
مگه گذروندن چند ترم تو یه کالج چقد باید براش سخت می‌شد؟
همونطور که تو افکارش غرق بود و بشدت دلش میخواست‌ امروزش هم سریعتر بگذره، سایه‌ی سیاه همون لحظه جواب رد به تموم خواسته هاش زد.
دستی دور کمرش حلقه شد و نفس های پی در پی و داغی از پشت روی گردنش حس کرد.
همه چی خیلی یهویی بود و جونگکوک طبق غریزه‌ش، آرنجش رو از کنارش محکم کوبید به شکم و پهلوی کسی که از پشت بغلش کرده بود تا از حصار دست‌هاش نجات پیدا کنه.
میدونست ضربه‌هاش خیلی دردناک و محکمن، پس در کسری از ثانیه حصار دور کمرش باز شد و تونست خودشو نجات بده، به سمتش چرخید و با کسی رو به رو شد که صد سال سیاه نمیخواست قیافشو یک‌بار دیگه ببینه.
بدون اینکه نگاهی به دور و اطرافش بندازه با اخمی غلیظ و صدایی بلند فریاد زد.
"توئه احمق داری چه غلطی میکنی؟"

کیم‌تهیونگ که هنوز دستش روی شکمش بود و صورتش مچاله، سرشو بالا گرفت و به امگا نگاهی انداخت.
"من دارم چه غلطی میکنم؟ تو هربار میزنی منو ناکار میکنی ابله!"

جونگکوک که دیگه واقعا کلافه شده بود فاصله رو از بین برد با فشردن دندوناش روی هم، غرید.
"ای‌کاش اگه میدونستم تویی محکم تر میزدم دیگه نتونی راه بری، دیگه چی میخوای؟ تنت میخاره؟"

آلفا بعد مدتی نگاه کردن به پسر مقابلش، صاف ایستاد و نیشخندی روی لبهاش نشوند.
اون واقعا باورش نمی‌شد هر بار که اون زو می‌دید ازش کتک می‌خورد.
"از اونجایی که تو تنها راهت رو پس زدی، پس قراره منم‌ عین سایه بیفتم دنبالت."

جونگکوک لحظه‌ای رگ‌های روی گردنش منقبض شدن و داشت یک مشت دیگه ای رو آماده می‌کرد تا وسط صورت پسر فرود بیاره، اما با استشمام بویی آزار دهنده به بینیش چینی داد و خودشو عقب کشید.
"احمق چیکار کردی با خودت؟ این بوی فرومون های من نیست!"

تهیونگ یقه‌ی لباسشو سمت بینیش گرفت و بویید و با قیافه ای خیلی عادی و خنثی رو بهش لب زد.
"معلومه که نیست، نمیخواستی که با اون بوی چرندی‌ که روم پخش کردی بیام کالج؟"

جونگکوک با تمسخر خنده‌ای سر داد و ساق دستش رو سمت بینیش گرفت.
"توروخدا چی میگی؟ واقعا زده به سرت؟ سمتم نیا دارم خفه میشم رسما دوتا شیشه عطر رو خالی کردی رو خودت اونم چی؟ روی فرومون!!!!"

تهیونگ دوباره خودش رو بویید و لب زد.
"انقد بده؟"

امگا چشماشو تو حدقه چرخوند و با همون حالت قبلی سری تکون داد.
"میگم دارم خفه میشم، تو میپرسی انقد بده؟ از بد و بدتر هم بدتر."

اینبار پسر بزرگتر کت چرمی که پوشیده بود رو از تنش خارج کرد و به سمت جونگکوک قدم برداشت.
"به هر حال همه‌ی اینا تقصیر توئه..."
کت رو به سمتش پرت کرد و پسر مقابلش اون رو قبل اینکه روی زمین بیفته با شتاب گرفت.
"بشورش، هر کاری میتونی انجام بده تا بو از بین بره، به هر حال قرار نیست که یه هفته میتم باشی پس میشی خدمتکار شخصی من!"

𝐀𝐥𝐨𝐫𝐚Where stories live. Discover now