چند صد سال پیش نوزادی پر از معجزه توی آسیای صغیر نزدیک آناتولی در جزیره دلوس با تموم دشمنی ها و دسیسه ها به دنیا اومد.
زیبایی نوزاد به قدری بود که همه رو متعجب کرده بود..
لب هایی درشت و چشمانی شکلِ هلال ماه
و گونه های پنبه گونهاش، توجه همه رو به خودش جلب کرده بود.
تا به حال نوزادی به این زیبایی بین خدایان بدنیا نیومده بود!
پسرِ زئوس و لتو از تمام خدایان زیباتر و
دوست داشتنی تر بود..
••
وقتی آپولو بدنیا اومد، همه جا از شدت تعجب و حیرت ساکت شد.
زئوس که پشت در اتاق با ترس و اضطراب قدم میزد بدون صبر با استرس وارد اتاق شد.
چشمش به همسر زیبایش که بیهوش بود افتاد و با نگرانی پرسید:-بچه کجاست؟
یکی از پزشک ها که نوزاد رو در بغل داشت جلو اومد و پسر پیچیده تو پارچه رو
میون دستای لرزون و دراز شده ی پادشاه گذاشت.
زئوس مرد ترسویی نبود اما حاملگی ترسناک لتو و دشمن هایی که تهدیدش میکردن
خیلی مضطربش کرده بود.پسرش رو توی بغل گرفت و به صورت زیبا و چشم گیر پسرش نگاه کرد..
-پسر کوچولوی من خوش اومدی
پزشک دوباره جلو اومد و خطاب به زئوس گفت:
-اینطور که مشخصه پسرتون جزء خدایان مهم ما هستن پادشاه، چه اسمی برای ایشون انتخاب میکنید؟
زئوس کمی به پسرش نگاه کرد و با مدتی مکث گفت
-آپولون و بخاطر موهای روشن و پوست روشن، فبوس به معنی درخشان و نورانی..پزشک با کمی تردید سوالش رو پرسید:
-فکر میکنید قدرت شاهزاده چی باشه سرورم؟
پادشاه همزمان با بوسیدن سر آپولو، لب زد:
-خیلی چیزها..."سرعت بزرگتر شدن و رشد کردن خدایان با انسان های عادی فرق داره و خیلی سریعتره.."
هفته ها و ماه به سرعت میگذشت و
با گذشتشون آپولون زیباتر و با استعداد تر میشد.
آپولون هنوز در دهه اول زندگیش بود و تقریبا 18 سالش بود و در بیشتر حرفه ها مهارت داشت.
حدود چند ماه بعد وقتی که آپولو به سن 18 میرسید، مشخص میشد که آپولون خدای چه قدرت ها و چه عناصریه اما تا قبل اون باید تلاش میکرد تا خودش رو در تموم حرفه ها به لتو و زئوس و بقیه خدایان مثل عموش نپتون ثابت کنه."روز تولد 18 سالگی آپولو"
لتو بدون در زدن داخل اتاق شد و همینطور که نزدیک تخت خواب پسرش میشد با صدای بلند گفت:
-جیمینا مگه من به تو نگفتم زود حاضر شو وگرنه بابات با دوتامون دعوا میکنه؟ میدونی که هرچقدر سنش میره بالاتر لوس تر میشه!یه نگاه به جیمینِ بیخیال که خواب پریزاد هارو میدید انداخت و با غرغر به سمت پرده های اتاق رفت.
-18 سالت شده مرده گنده شدی وضعت اینه؛
البته اگه بابات نامجون باشه همین میشی
دوتا مرد گنده لوس...
YOU ARE READING
Hyacinth
Fantasyجیمین خداییِ که تو نگاه اول عاشق یه شاهزاده معمولی میشه چه اتفاقی میوفته اگه بخاطر باهم بودن تصمیم به فرار بگیرن؟.. "-هیاکینتوس؟ به چشمای هلالی شکل جیمین نگاه کرد. -یونگی، میتونی یونگی صدام کنی" .. "-جیمین بهم قول بده که دوباره منو پیدا میکنی پسر ک...