𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:Vkook
𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚:Romance, Classic, Fluff″باورم نمیشه که به حرفت اعتماد کردم و الان دارم اولین قرار دخترم رو تماشا میکنم!!″
مردِ کت پوش در حالی که لیوان شیشهای و کمی کدرِ قهوهی ترکش رو به نزدیکی لبهاش میبرد، با حرصی که عیان بود رو به چهرهی بشاش همسرش لب زد.
با دیدن همسرِ خوش پوشش که جرعهای از قهوهی دم کرده مخصوص کافه ″مولانژ″ رو میخورد، با طمانینه و آرامش ذاتی که داشت آروم خندید.
مرد قهوهای پوش با تماشای رد تبسم به روی لبهای عزیزش حرصی تر از قبل برای نداشتن توانایی بوسیدن لبهای زیباش، لیوان رو محکم به روی میز کوبید.با تکون خوردن میز و کمی لکه دار شدن پیرهن خوش دوخت همسرش، جونگکوک موهای زاغ رنگش رو به پشت گوشش برد و با گذاشتن دستمال سفید رنگ به روی میز، سمت همسرش رفت.
″هیــش!! آروم باش مردِ من.″
جونگکوک همونطور که با انگشتهای لاک خوردهاش کمی از لکه رو به آرومی پاک میکرد همراه همون لبخند دلربا رو به صورت تهیونگش پچ زد.تهیونگ عصبی از لمس متعدد اون دستهای زیبا بر روی بدنش، دیدن لبهایی که آغشته به طعم تارت آلبالو بودن و دختر عزیزش که با پسری فرانسوی در حال حرف زدن بود، موهای خرمایی تیرهاش رو به هم ریخت.
جونگکوک اما با شیفتگی و ضربانی که بعد از هجده سال زندگی مشترک هنوز مثل دقیقههای اول تند و محکم میتپید، به نیمرخ زیبا و نفسگیر مردی خیره شد که حتی تلخ مزه بودنش هم مثل قندی توی چایهای صبحگاهیش بود.
کمی به اطراف نگاه کرد و با دیدن حواس دخترکش که پیش پدرهاش نبود، سرش رو جلو برد و به آرومی غنچهی لبهاش رو به گونهی زبر مرد فشرد.
گویا که رودی از آرامش به صحرای عصبانیت مرد ریخته باشه، چشمهاش رو به هم فشرد و اجازه داد اوندو لعل کار خودشون رو بکنن.
جونگکوک کمی از تهیونگش فاصله گرفت.
بعد از بوسهی آرامش بخشش، نوک بینیش رو به گونهی مرد کشید و بازدمی که بوی تارت میداد رو، روی صورتش پخش کرد.
″چرا اینقدر عصبی هستی مرد خرمایی؟ هوم؟″
شاید اگر نمیدونست جونگکوکش آدمیزادترین آفریدهی خداست، بیشک میگفت افسونگری در لباس زیبایی بود.وگرنه اینحجم از تاثیر یک بوسه بر روی روح و روانش تنها از پس طلسم قوی بر میاومد!
خوشحال بود در دیاری زندگی میکنه که کاغذ دیواریهای مغازهها پر از عشق بود و عشاق کسانی بودن که با نگاهشون اجازهی عاشقی به امثالی مثل تهیونگ و همسرش میدادن.″دخترمه جونگکوک. اون هنوز بچهاس و حالا چی میبینم؟! همسرم که من رو آورده تا اولین قرار دخترم رو ببینم، اون هم با یک پسر فرانسوی پر افاده!″
YOU ARE READING
-𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗕𝗼𝗼𝗸-
Fanfiction″من اینقدر دوست دارم که اگه بغض کنی اولین قطرهیِ اشک از چشمای من میریزه.دوست دارم؛ مثل آهنگی که هردومون حفظیم، مثل هوای ابری و بارونی، مثل قدم زدن روی برف، مثل حموم قبل از خواب، سیگار بعد از چای، اولین آغوش، اولین بوسه، اولین رابطه، مثل گریه از شاد...