Last part

4.1K 577 98
                                    

حین نوزاش‌کردن جای گاز تهیونگ روی گردن خودش، پنکیک‌ها رو این‌رو و اون‌رو می‌کرد و زیرلب غر می‌زد.

_این وسط من هم باتم بودم، تازه نه‌تنها از کاندوم استفاده نکرده بلکه داخ...

جمله‌اش تموم نشده بود که با صدای افتادن اجسامی روی سطحی صاف، برگشت و متعجب به چهره‌ی خندون تهیونگ و محتویات اون کیسه‌ی مشکی‌رنگ زل زد.
تهیونگ تمامی کاندوم‌ها و قوطی‌های لوبی که جونگ‌کوک خریده بود رو روی اپن پخش کرد و با خنده گفت:
_ببین پسرم چه ولخرجی کرده! خرید سالانه‌ات رو انجام دادی؟ چون قطعاً توی یک‌ ماه اگه هر روز هفته‌اش رو بخواییم و روی کار باشیم، باز هم کاندوم اضاف میاد!

نگاهی به قوطی‌های لوب‌ انداخت و بعد از برداشتن یکی از اون‌ها و خوندن نوشته‌های روش، شروع به شمردنشون کرد.

_یک، دو، سه... هفت... ده، مسیح! فکر کردی می‌خوای وسط کوه تونل بکنی؟ باور کن تف هم می‌زدی کارمون راه می‌افتاد!

همه‌ی این‌ها رو در حالی ‌که چیزی تا مرز پاره‌شدن نداشت می‌گفت و توجهی به‌ چهره‌ی سرخ‌شده‌ی جونگ‌کوک و بوی سوختن پنکیک نکرد!

بم بین پاهای تهیونگ شروع به وول‌خوردن کرد و تهیونگ بعد از نوازش گوش‌های توله‌سگ، گفت:
_هی بمی، تو نمی‌خوای دوست‌پسرت رو بیاری خونه؟ کاندوم و لوب تا صبح هست!

قهقهه‌ی تهیونگ این بار موجب پررنگ‌شدن اخم روی پیشونی جونگ‌کوک شد و بی‌اهمیت به پسر بزرگ‌تر برگشت و پنکیک سوخته رو داخل سطل انداخت.
تهیونگ بالأخره لبخندش رو خورد و با فکر به اینکه جونگ‌کوک ناراحت شده، اپن رو دور زد و وارد آشپزخونه شد.
جونگ‌کوک ملاقه رو داخل ظرف مایع پنکیک فرو برد و بعد کمی از مایع رو داخل ماهیتابه ریخت. با حس دست‌های پسر بزرگ‌تر که دور کمرش حلقه شدن، لبخندی که در حال شکل‌گرفتن بود رو خورد و ظاهر اخموش رو حفظ کرد.

_عین کوالا نچسب بهم و برو از داخل کابینت عسل رو بیار.

تهیونگ به حرفش گوش نکرد و چونه‌اش رو روی شونه‌ی پسر کوچیک‌تر گذاشت.

_ناراحت شدی؟

_نه.

_ولی ناراحت شدی.

_می‌گم نشدم!

اصلاً نیازی به گفتن نبود، همین که جونگ‌کوک مثل همیشه براش نخندید و با ملایمت جوابش رو نداد، یعنی ناراحت بود.
شاید مدت زمان زیادی نبود که همدیگه رو می‌شناختن؛ اما توی همین مدت زمان کم تهیونگ تا حدودی با عادت‌های پسر کوچیک‌تر آشنا شده بود.

کبودی روی گردنش که شاهکار دیشب خودش بود رو بوسید و بدون فاصله‌دادن لب‌هاش از گردن جونگ‌کوک، زمزمه‌وار گفت:
_ببخشید.

جونگ‌کوک بالأخره اون لبخند شیرین همیشگی رو زد و تهیونگ نیازی نداشت تا مستقیم نگاهش کنه که بفهمه چقدر پسر کوچیک‌تر خواستنی شده.

Bam's dad AUWhere stories live. Discover now