--- ۲۱ اکتبر ۱۹۲۵؛ساوتهمپتن ---
مرگ منطقِ زندگیه! درست مثلِ تولد که روی اولین خط از اولین صفحهی این افسانهی خیالی تاب میخوره؛ مرگ هم روی "نقطه؛تهِ خط." منتظر ایستاده تا تمامِ انسان رو تنها توی پنج حرفِ ناچیز، خلاصه کنه! "پایان".
سالها قبل؛ همهچیز در اطرافِ کاپیتان جئون مرده بود و مردِ خسته تنها به بهای مرگ زندگی میکرد.
پوچیای که پایانی نداشت؛ پایانی که به پوچی ختم میشد و چرخهی بیانتهایی که بهنامِ ابدیت ثبت شده و جانِ جونگکوک رو از رگهاش بیرون میکشید.ثانیهها به دقایق، دقایق به ساعتها و ساعتها به روزها؛ روزها به ماهها و درآخر، ماهها به سالها تبدیل شده بودن و تقدیر، تاریکتر از قبل به زندگیِ بیرنگِ کاپیتان جئون فرمانروایی میکرد. زندگیای که بیش از زندگی، به مردگیای شبیه بود که بهش محکوم و توی پوچیاش حبس شده بود.
مردِ تیرهپوش، فرشتهی بوسیدنیای که بیشتر از همه دوستش داشت و بیشتر از همه اون رو داشت رو بیشتر از همه از دست داده بود! درست ۲سال قبل؛ تقدیر تیرگی رو به بیرحمانهترین شکلِ ممکن میهمانِ همیشگیِ قلبِ کاپیتان جئون کرده و تنِ زخمیش رو به میزبانی ابدی برای پارچهی سیاهرنگِ سرنوشت محکوم کرد.
دو سال از تاریکترین شبِ زندگیِ جونگکوک میگذشت و مردِ خسته هنوز هم به یاد داشت! اون نگاهِ پاک و کهربایی رو به یاد داشت! اون موهایِ طلایی و دلربا رو به یاد داشت! اون گونههای برافروخته و گلگون رو به یاد داشت و بیشتر از همه، لبهایی رو به یاد داشت که تنها یادشون باعث میشد تا قلبش تپیدن رو فراموش کنه و حسرتِ چشیدنِ دوبارهی اون گلِ سرخ رو به دلِ کاپیتان باقی بذاره.
میلیاردها آدم توی دنیا وجود داشتن که میتونستن بدون شاهزادهی موطلایی زندگی کنن، اما چرا کاپیتان نمیتونست...؟ زندگیکردن بی حضورِ شاهزاده، کاری بود که از یه پسربچهی چهارساله هم برمیاومد؛ اما چرا؟ چرا کاپیتان نمیتونست؟
سالها بود که نفسش، مثلِ دودی که هرشب به ریههای دردمندش هدیه میکرد، تیره بود و خالی از زندگی.
سالها بود که این نفس، نفس نبود، عذاب بود.
سالها بود که این نفس، جز قفس نبود و قفس، این کلمهی سه حرفی، به جهنمی بدل شده بود که قلبِ خالی از سکنهی کاپیتان رو با رنگِ خاکستری تزئین میکرد.
مگه زندگی بی عشق ممکن بود؟
اون حسِ شیرین، روزی از روزهای سرخرنگِ آپریل مثل درختی تنومند توی رگهای جونگکوک ریشه زد؛ اما قاصدِ مرگ بیرحمانه تنهاش رو برید و حالا فقط مردِ شکسته باقی بود و ریشههای خشکیدهی عشقی که دیگه نبود!
YOU ARE READING
The Golden Siren | KOOKV
Fanfiction𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾:𝖥𝖺𝗇𝗍𝖺𝗌𝗒,𝖢𝗅𝖺𝗌𝗌𝗂𝖼,𝖲𝗎𝗉𝖾𝗋𝖭𝖺𝗍𝗎𝗋𝖺𝗅 !! 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾:𝖪𝗈𝗈𝗄𝗏 𝖲𝗎𝗆𝗆𝖺𝗋𝗒: "جئون جونگکوک، مردی ۲۳ساله و کاپیتان کشتی اکتشافی فینکسه؛ کسی که به «تنها بازماندهی فاجعهی تایتانیک» معروفه... چه اتفاقی میفته؛ اگه سرن...