ACT III: Chapter twenty one

67 17 8
                                    

" هنوزم سمت راست تخت میخوابی؟" پرسیدم و سعی کردم لرزش صدام از هیجان رو پنهان کنم.

" هنوزم چپ رو ترجیح میدی؟"

خندیدم. " آره."

پیرهنم رو از سرم درآوردم درحالی که هری با احتیاط دکمه های پیرهنش رو باز میکرد. اونو به همراه روبان کراوات طلاییش روی تاج صندلیه پشت میزم گذاشت. هردو شلوار هامون رو درآوردیم. باکسر های مشکی هم شکلی داشتیم، اما مال من اسپرت و نخی با بند آبی و مال اون از جنس سیلکه پیرهن و کراواتش بود. پیش از این بدن برهنه‌ش رو در استودیو دیده بودم اما در این لحظه، توی اتاق خوابم، اون برای من یه مخلوق دیگه بود. تاریکی اتاق باعث شده بود تنش نرم تر بنظر برسه، بدنش مثل ابریشم های ظریفی که میپوشید لطیف بود.

لحاف رو کنار زد و تازگیه ملافه رو حس کرد. پرسید : " انتظارش رو میکشیدی؟"

" میخواستم که اتفاق بیفته."

روی تخت رفت و من قبل از اینکه کنارش برم کمی بدنش رو با نگاهم تحسین کردم. این بدن یه معجزه بود. مشهورترین پیکر در تمام جهان. وقتی در حال حرکت نبود، کوچیکتر و شکننده تر بنظر میرسید، مثل زیباییه گرانبهای یه مرغ مگس‌خواری که استراحت میکرد.

هردو زیر لحاف رفتیم.

حق با هری بود. ما دیگه پسر بچه نیستیم. مرد شده بودیم. بینمون شرمی نبود -- فقط تمایلات و اشتیاقاتی که نمیشد نادیدشون گرفت. حداقل من نمیتونستم نادیدشون بگیرم. وقتی دستم رو دراز کردم تا گونش رو نوازش کنم اون نگاه پر معنایی بهم انداخت، قفسه ی سینش به سرعت بالا و پایین میشد. من مطلقا نمیدونستم داره به چه چیزی فکر میکنه. اون فقط برای خواب اینجا موند یا چیز بیشتری میخواست؟

وقتی جوونتر بودیم همیشه میتونستم حدس بزنم به چی فکر میکنه. وقتی خوشحال و سرگرم بود پوزخندی روی صورتش نقش میبست و وقتی ناراضی بود پوف میکشید. حالا اون ناشناخته بود. تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که اینجاست، نیمه برهنه و روی تخت من.

بی شرمانه لمسش کردم. نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. به پهلو، روی آرنجم لم داده بودم، لبخندی بر لب داشتم و مژه هام رو روی هم فرود میاوردم - اون همیشه از مژه های بلندم خوشش میومد - و بیش از حد ستایشش میکردم. گذاشتم نوک انگشتام روی تتو هاش بچرخن و معنی هر‌کدوم رو حدس زدم. اون تتو های زیادی داشت، بنابراین این بازی جالبی بود. بعد از مرور تتو های روی بازو و دستای ظریفش، انگشتم رو روی پروانه ی روی دیافراگمش کشیدم.

گفت : " دگردیسی پروانه. "

" فکر میکنی عوض شدی؟"

" نشدم؟"

" تو همیشه برای من یه پروانه بودی. "

هری سعی کرد لبخندش رو مخفی کنه اما من چال هاش رو دیدم.

Flightless Bird || ( L.S )Where stories live. Discover now