ACT III: Chapter twenty three

58 15 2
                                    


راهرو های پر پیچ و خم رو دویدم تا هری رو پیدا کنم و از کنار تابلوی اعلانات و استودیو A گذشتم، جایی که دسته ای از رقصنده های سپاه باله مچ های زخمیشون رو با باند میبستن و گروه باقی مونده بطری های آبشون رو پر میکردن. برای یه سلام کوتاه متوقف شدم. قبلا باهاشون خیلی دوستانه رفتار میکردم. با بعضی هاشون مدرسه میرفتم و بعضی های دیگه هر سال به مهمونی تعطیلاتم میومدن.

حالا کاملا بهم پشت کرده بودن.

وقتی به استودیو B برگشتم، زین رو دیدم جای هری ایستاده بود و مشغول تمرینه فوسِت‌ش بود. بدن نرمش بهش اجازه میداد پاهاش رو درحالی که میچرخید به سرعت بالا و پایین ببره.

" هری کجاست؟"

زین موهای جوهری رنگش رو طرف دیگه ای داد. استریو رو خاموش کرد و حوله ای که روی بار آویزون کرده بود رو برداشت. " باید میدونستم بخاطر دیدن من اینجا نیستی."

وسایل هری جمع شده بود و تنها چیزی که اونجا بود کیف زین بود.

" متاسفم."

" اینو به کسی بگو که اهمیت میده. مثلا لیام، جیجی یا موریس یا هرکس دیگه ای که هری به کمک تو سرویسش کرده."

بزاقم رو پایین فرستادم. من آمادگی مقابله با پیامد های اون جلسه و معنایی که برای کمپانی داشت رو نداشتم. به طرز خودخواهانه ای نمیخواستم باهاش کنار بیام. تنها چیزی که میخواستم هری بود. من توی یه حباب غیر قابل نفوذ از دنیای بیرون زندگی میکردم.

زین درحالی که حوله اش رو روی گردنش میکشید تا عرقش رو پاک‌ کنه گفت : " باورم نمیشه گذاشتی ذهنتو شست و شو بده."

" میدونم این کلیشه بنظر میاد اما اون عوض شده."

" نه، اون عوض نشده، این تویی که شدی."

" تو کسی بودی که بهم گفتی گذشته رو رها کنم و دوباره دوستش باشم!"

" بهت گفتم باهاش صمیمی شو. تو همکارشی نه برده‌ش!"

این احساسی نبود که داشتم. اینکه هری بهم احتیاج داشت حس معرکه ای بود، اینکه بتونم بهش کمک کنم. اون قلبه من بود. خواسته های اون خواسته های منم بودن.

زین درحالی که ماهیچه هاش رو منقبض کرده بود سمتم اومد و گفت : " هری همون کسیه که بوده."

"متاسفم." زیر لب گفتم، نمیتونستم به چشماش نگاه کنم. به خودم توی آینه نگاه کردم. شاید حق با زین بود، من عوض شده بودم. غیر ممکنی بود اون کسی باشم که قبل از گذروندن شب با هری بودم.

سمت در رفتم. زین جلوم رو گرفت. " توی رختکنه."

" ممنونم." لبهام رو با یه لبخند که خبر از آشتی میداد روی هم فشردم.

شلوار رقصش رو مرتب کرد و دوباره استریو رو روشن کرد. نغمه ی احساسی ویولن سل از باند ها پخش شد و سالن رو پر کرد. وقتی زین دوباره چیزی گفت من تقریبا نتونستم بشنومش." وقتی بهت صدمه زد پشیمون پیش ما برنگرد لویی. اون دوباره بهت صدمه میزنه."

Flightless Bird || ( L.S )Where stories live. Discover now