part 13-->finally

424 89 13
                                    

https://t.me/Areanino

Tae pov: تهیونگ پایین ساختمون یوفوریا ایستاده بود و دودلبود بین رفتن یا نرفتن حقیقتا اون تمرین هاشو با چانیول دوست داشت و حسابی بهش کمک می‌کرد تا از فکرکردنای بی‌مورد جلو گیری کنه‌‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Tae pov:
تهیونگ پایین ساختمون یوفوریا ایستاده بود و دودل
بود بین رفتن یا نرفتن حقیقتا اون تمرین هاشو با چانیول دوست داشت و حسابی بهش کمک می‌کرد تا از فکرکردنای بی‌مورد جلو گیری کنه‌‌..
ساک ورزشی روی دوشش سنگینی میکرد و دلهره ازش میخواست مايل ها از اینجا دور بشه..
صدای نوتفیکیشن برنامه‌ی پرنسس شوی تهی اونو به‌خودش آورد..
نوتفیکیشن: برو و بدرخش پرنسس زیبا تو برای خودت بهترینی...
تهیونگ لبخند زیبای استرسیش رو زد و در بزرگ شیشه ای باشگاه رو هل داد با تعجب فراوون لورنزو امروز تو سالن دیده نمیشد پس تهیونگ با ذوق خودش رو داخل اسانسور انداخت..
تصمیم داشت تا زمانی که به شروع تمرینش مونده بره و قهوه روزش رو بگیره..
پشت دخل بونگ سون بود اون خانم الفا که‌ همیشه باهاش مهربون بود ازش استقبال میکرد..
بونگ سون: تهیونگ شی چخبرا..
تهیونگ خنده‌ ای کرد و جواب داد:کارای روتین تو چطوری..
بونگ سون دستی به چتری شلوغ پلوغش کشیدو جواب داد:بوی قهوه و ارتباط با مردم عالیم‌..
تهیونگ با حالت بانمکی گفت: اووه حداقل یکی از ما سرحاله..
بونگ سون درحالی که پشت دستش رو روی گونه‌های قرمزش گذاشت سرشو تکون داد:چی میتونم برات آماده کنم تهیونگ شی..
تهیونگ بینیش رو چین داد حالت فکردن گرفت:یه آیس لاته احتمالا..چقدر میشه..
بونگ سون استین هاش رو تا زد در نقش باریستای حرفه‌ای بودنش فرو رفت:سه دقیقه دیگه امادس و اینکه مهمون منی..
تهیونگ شرم زده اصرار کرد:نه لطفا اجازه بده که قبولش نکنم آمار قهوه های بینظیر مجانی که بهم دادی داره از دستم خارج میشه..
بونگ سون تک خندی زد و گفت:اوه عزیزم مطمئن باش که این هم خواسته‌ی منه هم رئیسم،.. تهجون چند دقيقه پیش رفت بخش عمومی میخوای تو جلوشی و من اینو برات بیارم..
تهیونگ پلک زد و سر تکون داد: نه همینجا میشینم و بازم ممنونم بونگ سون شی..
صندلی های پایه بلند روبه نمای خیابون بنظر انتخاب خوبی واسه نشستنش بود...
مه غلیظی که کم‌کم داشت خیابون های سئول رو میپوشوند خبر از یه بارون سنگین چندساعته میداد..
غرق در تفکر درگیری‌های اخیرش بود که یسری پچ پچ ها حواسش رو پرت کرد.
سه تا دختر تقریبا کم سن که تازه وارد کافی شاپ شدن بدون توجه به محیط اطراف بلند بلند بحث میکردن و جیزز موضوع بحثشون تهیونگ بود...
و گاد تهیونگ اونارو نمیشناخت پس چندتایی احتمال وجود داشت...
یک اونا از منتقدین کارای طراحیش بودن،دو اونا چندتایی هیتر بخاطر موفقيت هاش بودن ،سه اونا از طرفدارای جونگکوک بودن...
دخترا ندیدنش و درست روی میز پشت سرش نشستن.
دختره: هع حتی اندامش فیکه.. معلوم نیست پیش کدوم دکترزیبای رفته که اینشکلی ساختنش تابلوعه  که همش دستکاری شدس...
تهیونگ پوزخند زد وحالا که سفارشش آماده بود بلند شدو رفت پشت گوش دختر بتا لب زد:باردار شدمو دو قلو زاییدم امتحان کن جواب میده در این حالت بدن آدم لگن رو به بزرگ شدن و جا باز کردن حل میده..
دختره شوکه به تهیونگ که از کنارشون رد میشد و میرفت نگاه میکرد‌‌ن و از خجالت ضایع شدن لبهاش رو بهم می‌فشرد.
داخل اسانسور تهیونگ کاملا همه چیز رو فراموش کرده بود و به ملاقاتش با جونگکوک فکر میکرد‌...
اون نمی تونست آسون باشه چونکه خدایا اون جونگکوک، لعنتی، بی عیب نقص جئون بود...هع
تهی ازش خواسته بود یه شب مثل کریسمس با عموها و باباش داشته باشن مخصوصا با مافین پرتقال  بوقلمونو پوتین و یه درخت برق برقی.. و تهجون هم در کمال ناباوری بهش درخواست داده بود تا مثل یه همراه باهاش به مسابقه اخر هفته جئون برن و همبرگر بگیرن ...پس تهیونگ فکر کرد که باید دستو پاهاش رو جمع کنه و زودتر از اون حالت معذب با جونگکوک دربیاد بخاطر بچهاشو و همینطور اون بخش بزرگ دلتنگی که خودش داره...
تهیونگ وارد طبقه خصوصی جونگکوک شد و به محض ورودش همه‌ی نگاها سمتش چرخید نزدیک به دوره ی لعنت شده ی هیتش بود و فرومون شکلاتش مثل سیلی زودتر وارد می‌شد و اعلام حضور میکرد
و گاد احساسش میکرد سنگینی نگاه گرم پرشورش رو..
نگاهش رو درون سالن چرخوند، خب اون بزرگ بود بزرگت تر از زندگی بنظر میرسید و تاثیرگذار مخصوصا روی من..حس میکردم چشمام گشاد شده بود..
زیر لب گفتم:هی چخبرا بچها...
و به دنبالش از هر سمت سالن الفا های قد بلند هیکلی سمتم اومدن تا باهام معاشرت کنن..به جز یکی همونی که با چشمای براق تیرش بهم از دور زل زده بود..
میدونین چیه گایز تهیونگ تصمیش رو گرفت اخر هفته با تهجون به مسابقه الفای پدر میرفت و شبش هم  دعوت جناب جئون رو می پذیرفت آخه نگاهش کنین مثل یه استیک آبدار خوشمزه بود توی اون ست خاکستری ..
خیلی لذیذ خوردنی بنظر میرسید..
چانیول باچهره ی سوالی نگاهش میکرد و تهیونگ هیچ ایده براش نداشت..
تهیونگ: متاسفم چیزی گفتی
چانیول مهربون گفت:اشکالی نداره تهیونگ شی
درحالی که مظلومانه پشت گردنش رو میخاروند ادامه داد:من میخواستم بگم اگه می‌تونین میشه اين دعوتنامه روبه بکهیون بدین اخلاقش رو که میدونی اون خیلی کم تلفنش رو چک میکنه..
و در پایان حرفاش صورتش کاملا رنگ گرفته بود...
تهیونگ با هيجان قبول کرد..
تهیونگ: حتما اینکارو میکنم مربی پارک نگران نباش. و این دعوتنامه به کجاست؟؟
چانیول خجالتی لبخند زد ساعد دست دیگش رو فشور و گفت: یه پول پارتی..
تهیونگ با فیگور جذابش خودش باد زد:اوه گاد عالی
بکی عاشق استخر و مشروب خوب رایگانه..
چانیول با چشمای بزرگ شده امیدوارش غرید:جدی میگی..
تهیونگ مهربون سرتکون داد: بله مربی..
چانیول مشتش رو واسه پیروزیش بالا برد..و رو به تهیونگ گفت: البته که توهم دعوتی تهیونگ شی همینطور بقیه پسرا ..
تهیونگ با لبخند پرشوری پرسید:اینطوره مشتاقانه قبول میکنم..
چانیول قهقهه زد:حالا که قبول کردی خیالم راحته..
من باید یه سر برم بخش عمومی و کارم بیست دقیقه طول میکشه میتونی منتظرم بمونی..
تهیونگ کودکانه سر تکون داد:نه تا اون موقع آماده میشم...
چانیول به سمت در رفت و حالتش جوری بود که از کنار هرکسی که میگذشت متوجه شادی بی حد اندازش میشدن...
تهیونگ با خنده سرشو تکون داد و لبش رو لیسید سمت اتاقک پرو رفت و هنوز هم اون نگاه داغ سوزاننده رو پشت سرش احساس میکرد..
دیوِل روی شونه چپش با پوزخند ازش میخواست که باسنش رو حرفه ای تر تاب بده و انجل کوچولوی روی شونه سمت راست مودبانه سرشو تکون میداد مخالفت میکرد..
داخل اتاقک پرو شورتک سفید ورزشیش کوتاه تر از همیشه بنظر میرسید و گرمکن روش هم انگاری چیزی رو نمی پوشوند.
گیر کردن هرچند لحظه اون نیمه پارچه کشی بین باسنش دلیل دیگه ای بود که الان پسر امگارو حساس عصبی کرده بود.
از پشت پرده اتاقک صدای بم مردونه آشنایی صداش زد..
جونگکوک: تهیونگی..آبنبات خوبی خیلی وقته اینجایی و من نگرانت شدم..
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و با کمی احساسات عصبی که همش به هورمون ها برمی‌گشت جواب داد..
تهیونگ: م ن...خوبم آم فقط درگیر فکردن شدم...
جونگکوک بعد از کمی تعلل جواب داد:هنوزم میخوای فکر کنی..
تهیونگ زیر لب چندتایی فحش داد و بعداز دم و بازم سطحی از پرو خارج شد و خیلی عادی یه ارتباط چشمی عمیق با بوکسر الفا گرفت...
تهیونگ: جئون چخبرا..
جونگکوک با نگاه گرم و گیراش بدون وسواس و کاملا از روی راحتی چشم هاشو درون صورت زیبای تهیونگ گردوند...چشم های فوقالعاده گربه‌ایش بینی و گونه‌ی صورتیش لب های پرستیدنی پرش همه و همه....آه دلش بشدت برای ديدن این‌ حجم‌ پرناز نیاز تنگ شده بود.
جونگکوک با پوزخند مردونه بی نهایت زیباش دوباره به چشم های تهیونگ نگاه کرد..
تهیونگ از عمیق ترین چاله های قلبش دوست داشت اون منحنی های کوچیک رو ببوسه و کبود ونه منتها فقط الان زمانش نبود..
تای ابروش رو بالا داد و منتظر جواب مونو..
جونگکوک: بیخیال سوییتی الان زمان دلتنگی پس بزار چشامون حرفارو بزنن..و یا اگه بهم رو بدی شایدم دستو دهنم بخوان رفع دلتنگی کنن....
تهیونگ اخمو تره ای از موهاشو که‌ جلوی چشمش اومده بود عقب زد و با یه حالت حق به جانب جواب داد:فعلا اجازه می‌دم بلک کارتت حرف بزنه و منو به یه اسلایس کیک و تیرامیسو دعوت کنه..
جونگکوک به سرعتی پرستیدنی ساعتو چک کرد ساک تهیونگ و و هودی خودش رو چنگ زد و با گرفتن کمر تهیونگ اونو همراه خودش کرد.
چنان پسر امگارو با خودش درون اسانسور شخصیش کشید برد که تهیونگ با تعجب و شک به جای خالی خودشون داخل سالن چشم دوخت...
سکوت خفقان آور اسانسور با همون نگاه تیز برنده‌ی  آشنا ادامه داشت اما زمانی که داخل بنتلی جدید جونگکوک نشستن مرد الفا مردد چونش رو گرفت  طوری که انگار درد بزرگی رو تحمل میکنه غرید و روی چشم هاش رو بوسید‌،آه رضایت بخشی از بیخ گلوی مرد تهیونگ رو سوپرایز کرد.
تهیونگ که از شوک در اومد پرسید:این چی بود..
خنده مفرح جونگکوک بيشتر گیجش کرد...
جونگکوک: آخ سوییتی آخ اگه بدونی با این چشمای درشت شده‌ی زیبات چه آتیشی به دلم میندازی..این بوسه فقط از روی دلتنگی بود باید مطمئن میشدم که درست کنار من نشستی و بوی دیونه کنندت توهم نیست.
تهیونگ چشماش رو تو حدقه اش گردوند زیرلب جوری که جونگکوک هم بشنوه گفت: دلتنگی هع چرا نیومدی سراغم...بجای هزارتا نامه هدیه..
جونگکوک نیم نگاهی به چهره ی اخمو و دستای چلیپا کرده‌ی تهیونگ کرد و دلش برای قهر لوس کردن تهیونگ رفت..
همین‌طور که به سمت کافه ی مورد علاقه خودش می‌روند..
دست ظریف کوچیک پسر داخل مشت بزرگ قویش گرفت و جلوی دهنش بهش بوسه زد ..
تهیونگ زیر چشمی نگاهش کرد و به نادیده گرفتن  اینکه دستش داخل مشت بزرگ زورمند الفا اسیره ادامه داد...
جونگکوک: باید مطمئن میشدم توهم هنوز منو میخوای ببینی تارت شیرین برعکس تو من به هیچ عنوان زمانی که باهات سکس کردم مست نبودم.
اوه شکه ای که از بین لبای صورتی امگا در رفت اونقدری بود که جونگکوک هم بشنوه...
جونگکوک خرناسی کشیدو جواب داد:آره عروسک ،من همینقدر حرومزادم اما میخوام سعی کنم واسه تو بهترین باشم و در کمال زیبایی دارم به اینم گند میزنم و در حال حاضر بزرگترین ترسم اینه که دوباره تو رو ناامید کنم..
تهیونگ غمگین چشم هاش رو به خیابون‌ها دوخت و تصمیم گرفت سکوت کنه..
حقیقتا میدونست احساسات کوچیک و نوشکفته ای به جونگکوک پیدا کرده دوباره..
اما دلش هنوز باهاش صاف نشده بود..هنوز زخم های قدیمیش پینه بسته و آزرده بود و آماده نبود که بهش اعترافی داشته باشه.
درحال جونگکوک اجتناب ناپذيره اون سکسی،جذب کننده الفا کاریزماتیک و لذیذه...
اما تهیونگ غنچه لب هاش رو بهم فشرد و سکوت کرد..
میونه‌ی راه چشم تهیونگ به ویپ کنار جای صندلی افتاد با اخم براش داشت و بالا گرفتش..
جونگکوک سمتش نگاه کردو معصومانه گفت:قسم میخورم مال من نیست سوییتی..
تهیونگ با همون اخم پرسید:آها پس واسه‌ی کیه
جونگکوک لیس ریزی به کنج لبش زد :میشناسیش یوگیوم
تهیونگ چشاشو تنگ کردو سعی کرد به یاد بیاره..
جونگکوک در سمت تهیونگ رو باز کرد و کمکش کرد تا پیاده بشه. هودی مشکی رنگش رو تقدیمش کرد و تهیونگ خرسند اونو پوشید تا کمی باسنش رو کاور کنه.
پشت میز خلوتشون نشسته‌ بودن و از چند نوع دسر لذت میبردن.
چشمای شيطنت آمیز جونگکوک دستش انداخت و الفا گفت:بیخیال تهیونگ تو همیشه میدونی که من دودی وارد ریه هام نمیکنم.
تهیونگ تيکه انداخت:آدم ها عوض میشن..
جونگکوک دستش رو روی قلبش گذاشت و نالید:آخ درد داشت.
تهیونگ خندید و لباشو جم کرد:لوس نباش همینکارو کردی که الان بابای موردعلاقه ی تهی شدی.
جونگکوک پوزخند صدا داری زد:هع کیم برای همچین مقامی باید یه صد سالی تلاش کنم تا ازت جلو بزنم و بی خجالت اینکه بخوام همچنین جایگاهی رو بدزدم رو دوستدارم.
تهیونگ تایید کرد و سر تکون داد.
تهیونگ :عالی این منو به طرز رضایت بخشی خوشحال میکنه.
جونگکوک با خنده موافقت کرد: میدونی تهی همیشه از سگتون تعريف میکنه..
تهیونگ کنجکاو سرشو تکون داد: آره تانی،کیم یونتان پامرین دوساله..
جونگکوک چند تقه به میز زد:خب من و تهجون به این نتیجه رسیدیم روزای که من خونه تنهام بد نیست که یه سگ بگیرم تا یکم از فضا رو اشغال کنه و تهی قبول کرده اجازه بده که هاپوی جدید مقداری از تختش رو تصرف کنه ومنم فکردم شاید ما بتونیم یه روز هایی باهم پیاده روی ببریمش..
تهیونگ با صدای بلند خندید و ناباورانه سرتکون داد: اوه جئون تو غیر قابل پیش‌بینی هستی تقریبا مثل گرند کانیون...بله موافقم یروزایی بریم پیاده روی..
جونگکوک:  اوه بیبی تو تفکرات کثیف کوچولوی زیبایی داری مگه نه سوییت انجل..
تهیونگ: چرا اینجوری میکی..؟
جونگکوک: بیخیال همه میدونن برای رسیدن به دره گرند کانیون باید سوار الاغا شد داری غیر مستقیم سایز آلت منو با الاغا مقایسه میکنی  تارت شیرین.
تهیونگ ناباور خندید و سر تکون داد:نه جئون اونجا عمیق ترین دره دنیاست و نگاه کردن بهش ترسناک و زیباست و شناختش زمان زیادی میطلبه مثل تو برای شناختت باید خیلی ژرف بهت نگاه کنم.
جونگکوک مثل پسرای کاربلد دبیرستانی لبشو لیسید: آها الان احساساتم دو گانه شد از طرفی دارم میون انبوه کلمات عمیق ملیحت ذوب میشم و از سمت دیگه ناراحت اینم که الاغی در کار نیست..
تهیونگ خندید:جئون دیونه..
هیچوقت اینقدر چشمای جونگکوک رو خمار ندیده بود...
جونگکوک: هیچی از وسعتش خبر نداری..
زمان خداحافظی جلوی در جونگکوک اعلام کرد.
بزار من تا باشگاه برت گردنم..
تهیونگ پلک ارومی زد و سایه‌ی موهاش رو نشونش داد..
تهیونگ: اگه والنسیا بود..از طرفی میرم کمپانی..
جونگکوک ناسزایی به یونگی هیونگش گفت..
تهیونگ لب هاش رو به چونه ی سنگ مانند تیز بوکسر فشار داد.وتشکر زیر لبی کرد..
تهیونگ: جئون تو مقاومت ناپذير، خطرناک و خوشمزه ای و اینها فعلا تنها چیزیه که با دهنم میتونم بهت اعترافش کنم.
جونگکوک عقب کشید و به گونه‌های‌ گل انداخته پسر نگاه کرد .چشم هاش با شرارت برق زدو افق دید چشم های خجالتی و دوست ‌داشتنی امگا رو زیر نظر گرفت.
جونگکوک: من به ذره ذره کلمات نازنینت قانعم کندی ..
وقتی اوبر رسید جونگکوک ساک ورزشی تهیونگ داخل ماشین گذاشت و به رفتنش چشم دوخت...
...آخر هفته...
Jk pov:
شروع فصل مسابقات جهانی بوکس بود و اینبار جونگکوک آماده بود تا در رده‌ی سنگین وزن شروع به رقابت کنه.
حریف اولش رقیبی از دوستان آشنایی گذشته بود یه مرد آلمانی سی چند ساله..
که میشد گفت :غیر قابل دسته کم گرفتن بود..
سابقه چندبار قهرمانی در تورنمنت های مختلف رو داشت.
و امسال‌ سال آخری بود که در مسابقات شرکت میکرد..
جالب که مرد هنوز ازدواج نکرده و تازه خبر نامزدش رو تو مدیا اعلام کرده.
اینور خط همه چیز متمایز بود،کلاغا خبر رسونده بودن اين ظهر قرار بود تهیونگ به دیدن مسابقش بیاد و تهجون هم حضور داشت ..احساس آمادگی کاملی داشت و انگيزش هم فوران کرده بود..
دیشب آرایشگری برای بافتن موهاش اومده بود و اون دوباره شبیه همون هیولا با شکم تیکه به تیکه و قدی بیشتر از شش فوت تبدیل شده بود یک مرد با تستسترونی خالص.
ایستاد و با کنجکاوی نگاهی به جمعیت هواداران کرد ،چشم هاش، تیز تهیونگ و تهجون رو شکار کرد.
قلبش چند ضربان رو از دست داد...
پسره ی پدرسوخته به طرز دلفریبی زیبا تر از اکثر اوقات بود پیراهن سفید و شلواری چرم و خدای من اون چی بود یه کرست مادرفاکر
عرق سردی که پایین شکمش جم شد رو حس کرد چشم هاش رو گرفت و تمرکز کرد...
زمانش بود باید میرفت و اون کاسپر آلمانی رو تو خون خودش خفه میکرد..
-----------------------------------------------------------
سلام بچها چطورین..
خب چندتا چیز ‌‌..
اولی من تاندون دستم در محل کار آسیب دیده و من استفاده آنچنانی نمی تونم ازش بکنم.
دومی ، بخاطر اوضاع تو احتمالا تلگرام فعالیت داریم.
و آخریش مواظب خودتون باشید و نزارید تو این اوضاع با حواشی داستان از اتفاق هایی که داره می افته بی حواستون کنن.
دوستون دارم.
Nino-

she's a little like me??Where stories live. Discover now