part11

511 94 10
                                    

الفا درحال مکیدن پوست سفید، صاف و نرم بین نیپل هاش بود! و حرکت بعدیش این بود که دستاشو دور پهلو های امگا محکم کنه و اونو روی کانتر بزاره تا بتونه راحت تر به لبهای جیمین دسترسی داشته باشه و اونا رو ببوسه.

+ج..جونگ کوک، نه! صبرکن!...ما نمیتونیم انجامش بدیم من باید برم خونه!

_بمون!

تکون خوردن لبهای جونگ کوک کنار گردنش رو میتونست به خوبی حس کنه.

_از اینجا نرو! پیشم بمون پارک جیمین! لطفا

این حرفای الفا باعث شدن که خشکش بزنه.
اولین بار بود که جوابی برای گفتن نداشت. و حالا الفا مقداری ازش فاصله گرفته بود و توی چشماش زل زده بود.
جیمین میدونست جوری به الفا زل زده که انگار روح دیده! اما نتونست کاریش بکنه.می خواست مطمعن بشه که حرفای الفا رو درست شنیده. قلبش خیلی تندتر از قبل میتونید و سخت تلاش میکرد که یه امید دروغی به این حرفا پیدا نکنه.
قفسه سینه اش بشدت بالا و پایین میرفت اما همچنان ساکت مونده بود تا جونگ کوک علت این رفتار و حرفاشو توضیح بده. خیره شدنشون به هم چندثانیه ای کوتاه اما عمیق طول کشید تا اینکه الفا نگاهشو پایین اورد و دستای جیمین رو داخل دستاش گرفت.

_من میدونم که قرار گذاشته بودیم نه احساسات و نه عواطفمونو دخالت ندیم.
من هم با این قضیه کنار اومدم... اما همینکه بیشتر باهم وقت می گذروندیم و البته پیدا شدن اون الفای غریبه... باعث شد که م..من...

جیمین دستپاچگی و دو دل بودن رو از حرفاش حس کرده بود و یجورایی به خوبی میتونست درکش کنه.

_من اونو دوست ندارم! از این متنفرم که گاهی اوقات بوی اونو میدی از این متنفرم که باعث میشه بخندی! متنفرم که یجورایی مجبور شدم تورو با اون شریک بشم.

+جونگ کوک...

با دستای لرزونم از شدت تعجب صورت الفا رو قاب گرفت و چشمای بزرگ شده اش که نشون حریت از این رفتار الفا بود رو به چشماش دوخت.
میتونست قسم بخوره یکی از ناممکن ترین اتفاقات زندگیش اعتراف کردنِ رئیس الفا سختگیر،خشن و مغرورش به این موضوع بود.
جونگ کوک صورتشو برگردوند و بوسه ای به کف دست جیمین زد.

_میدونی من چیکار کردم پارک جیمین؟میدونی وقتی که توی ژاپن بودم چیکار کردم؟ سعی کردم یکی دیگه رو بیارم خونه تا بتونم خاطراتی که با تو داشتم رو از ذهنم پاک کنم.

نفس جیمین برید و تلاش کرد تا با دست ضعیف شده اش دهن الفا رو بپوشونه.
ابدا دوست نداشت چنین چیزایی رو از الفاش بشنوه.
اما جونگ کوک سرشو به یک طرف خم کرد تا دست جیمین از  جلوی دهنش کنار بره. مچ هاش رو با دستش گرفت و اونارو دور کمر خودش حلقه کرد و این کارش باعث شد که امگا بهش نزدیکتر بشه.

_نه امگا کوچولو!تو باید به تمام حرفام گوش بدی.

جونگ کوک بینی اش رو یه استخوان گونه ی جیمین میمالید و به حرف زدن ارومش ادامه داد.

_من اونارو به خونه میاوردم،جثه اشون مثل تو ریز بود. لمسشون میکردم اما پوستشون به نرمی پوست تو نبود!لبهاشون مزه ی لبهای تورو نمیداد، و رایحه اشون هیچ شباهتی به رایحه ی تو نداشت.

جیمین به خودش لرزید و پاک هاشو خیلی محکم  روی هم فشار داد. ریتم نفس هاش تند شده بود به طوری که گاهی اوقات به تنگی نفس ختم میشد.
اون هیچ جوره تمایل به شنیدن کارهایی که الفا با اون امگا ها انجام داده بود نداشت. اما هیچ راه دیگه ای به جز بی حرکت موندن توی اغوش امن و تن گرم
جونگ کوک برای نمونده بود.
الفا لبهاشو به نقطه ی حساس گردن جیمین چسبوند که این کارش منجر به شنیدن صدای هات و جذاب ناله ی جیمین شد.

_صدای اونا مثل صدای ناله های تو نبود!

اون لحظه دلش میخواست که الفا مچ هاشو ول کنه تا اونم بتونه متقابلن بدن جونگ کوک رو زیر دستاش حس کنه.

_تو منو دیوونه کردی پارک جیمین! حتی توان گذروندن ۲ دقیقه با بقیه امگا هارو ندارم. اونارو میفرستم خونه، به تو زنگ میزنم، صدای شیرین تو میشنوم و باهاش جق میزنم!

این حرف الفا اخرش بود؛ به معنای واقعی نفسش از شدت هیجان بند اومد و نگاهشو به سمت پایین انداخت تا با الفا چشم تو چشم نشه. اما گاز ریزی که جونگ کوک از لب پایینش گرفت باعث شد دوباره سرشو به عقب پرتاب کنه.
_________________________________________
  پایان پارت 11
نظرتونو برام کامنت کنین خوشگلا♡

𝐈 𝐅𝐮𝐥𝐥 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞♥︎Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu