- سخت بود، اما تو من رو به همون چیزی تبدیل کردی که باید بهش تبدیل میشدم.
MisMatch!
Part 3:.
.پشت در اتاق استاد کوان ایستاد و چند بار نفس عمیق کشید، بهرحال هنوز نتونسته بود اتفاقات آخرین باری که همدیگه رو دیده بودن رو فراموش کنه و بعید میدونست که اون مرتیکه منحرف هم چیزی رو فراموش کرده باشه.
دستهای خیس از عرقش رو روی شلوارش کشید تا خشکشون کنه و داشت تصمیم میگرفت دقیقا کجا بشینه و چقدر حرف بزنه و اگر ازش سوالی پرسیدن در چه حد جواب بده.
دیدن دوبارهی کیم تهیونگ موقعیت به شدت ناراحت کنندهای بود، بهرحال در اتاق رو زد و آروم بازش کرد:
«سلام استاد. عذر میخوام که دیر کردم.»
کلمات آخرش شبیه زمزمهی نامطمئنی تو گلوش گم شد.
کیم تهیونگ به پنجره تکیه داده بود و فندکش رو بین انگشتهاش میچرخوند، نگاهش رنگ انزجار و ترحم خاصی داشت و سر تا پای جونگکوک رو برانداز میکرد.
ابروهای پسر جوانتر در هم گره خورد و برای جواب دادن به نگاه آزار دهندهی اون عوضی، سرش رو با تاسف تکون داد و با کلماتی که با حرص و کینه از بین دندوناش بیرون میاومد گفت:
«روز بخیر آقای کیم.»
«نزاکت حکم میکنه که کسی رو منتظر نذاری!»
از جواب تهیونگ بیشتر حرصش گرفت و طعنه زد:
«نزاکت خیلی چیزهای دیگه هم حکم میکنه. تو کلاب که ول نمیگشتم، مشغلههای مهمتری هم دارم.»
قبل از اینکه همون تنش بینشون جدی بشه استاد کوان فورا جواب داد:
«اتفاقا داشتم به آقای کیم میگفتم که ممکنه کلاست طول کشیده باشه. ممنونم که مستقیم بعد کلاست برام وقت گذاشتی. واقعا باید بهت خسته نباشید بگم!»
جونگکوک لبخند کمرنگی زد. استاد کوان شخصیت میانهرویی داشت که همیشه به بقیه انرژی مثبت میداد و سعی میکرد خیلی خوب با آدما تا کنه.
«خوشحال میشم که بتونم کمکتون کنم استاد.»
تهیونگ با حالت عجیبی که انگار تو ذهنش چک لیست درست کرده بود و طبق اون داشت پیش میرفت یکدفعه بحث رو عوض کرد و گفت:
«امروز خوشتیپتر شدی!»
بعد یه سیگار روی لبش گذاشت و با حالتی که انگار داشت با خودش کلنجار میرفت تا روشنش نکنه، فندک رو توی جیبش گذاشت.
جونگکوک که از شنیدن صدای این مرد چندشش میشد، یه ابروش رو بالا داد و قبل از اینکه بخواد جوابی بهش بده تازه فهمید که گند زده!
یه گند واقعی.
صبح همون روز که داشت حاضر میشد میدونست که قراره کیم تهیونگ رو ببینه. برای همین تصمیم گرفت رسمیترین و سادهترین لباسهاش رو بپوشه، شلوار کتان مشکی رنگ و ژاکت چرم مشکی مد روز که سر آستین و یقهاش با پشم سفید کار شده بود رو با یه پولیور سادهی مشکی ست کرد و سفیدترین کتونیهای راحتیش رو پوشید.
YOU ARE READING
MisMatch! 🔞 (Vkook)
Fanfictionمردمکهای سیاهش با التماس دنبال نشانهای از پشیمونی یا ترس تو چشمهای تهیونگ گشت اما وقتی حس کرد به احساسش خیانت شده داد زد: «بگو که اشتباه شده. بهم بگو که آدم بدی نیستی!» «جونگکوک تو احمقی؟ چی باعث شده فکر کنی آدمایی که مثل بت میپرستیشون خیلی پاک...