Sweet baby❤️🍓

68 9 16
                                    

با صدای آلارم گوشی چشماش باز شد.
دستش دراز کرد تا گوشی را برداره و اون آلارم لعنتی رو خاموش کنه.
با لمس گوشی برش داشت و خاموشش کرد.
سرجاش برگشت که با صحنه کیوتی روبه رو شد‌، دلش قلنج رفت.
همسر با لپایی که از فشار بالشت پف کرده بودند و لباش غنچه شده بود.
لبخند پهنی روی صورتش نشست.
دستش را بلند کرد و موهای جلو صورتش را کنار زد تا بهتر بتونه از اون صحنه لذت ببره.
رایحه ی  شیرین امگاش همراه با بوی شکلات فندقی که مشخص بود رایحه بیبیشونه.
لبخند جعبه ای شکلش عمیق تر شد.
اروم گونه اش را لمس کرد و دستش را پایین تر برد و لباش رو لمس کرد.
جیمین توی جاش تکونی خورد و ملچ مولوچی کرد.
نفسشو بیرون داد و زیر لب زمزمه کرد:کیوت!
اروم چشمای جیمین باز شد.
چشمای آبی رنگش مقابل چشمان حریص تهیونگ قرار گرفت.
اروم با صدای گرفته ناشی از خواب زمزمه کرد.
"_صبح بخیر!"
همانطور که لب پایینش رو نوازش می کرد لب زد:
"_صبح تو هم بخیر قندعسلم"
صداش بم شده بود.
جیمین چشماشو بست.
این زمزمه های اول صبحش با صدای بم مخصوصا موقع هایی که با نینیشون حرف می‌زد،روحش رو نوازش میکرد.
تهیونگ پتو رو کنار زد.
جیمین لبخند پاستیلی زد.
همیشه همین بود!
دکمه های لباسش را باز کرد و
بوسه های نرمشو شروع کرد.
توی این دوره های آخر شکمش بزرگتر شده بود.
بله!
درست حدس زدید!
از بوس های نرم و تن گرمش
چشماش رو بست.
اروم روی شکمش بوسه میزد و زمزمه های ریزی میکرد که جیمین متوجه ان نمیشد
با لبخند به حرکات تدی برش نگاه می‌کرد که تهیونگ سرش را بالا اورد
رایحه خاک بارون خورده تهیونگ رو وارد ریه هاش کرد که
با صدای بم و نرمی چشماش رو باز کرد.
"_دوستتون دارم سویتتی های من!"
جیمین لبخندی زد و بغضش را قورت داد.
چونه اش لرزید و چشمای آبی رنگش پر اشک شد.
تهیونگ تا متوجه هاله اشک دور چشم جیمین شد سریع از روش بلند شد و تن توپر عشقش را بغل کرد.
"_هی هی عسلم!گریه نکن خوشگلم"
و با دستاش اشکای جیمین رو پاک کرد و روی چشماش بوسه زد.
جیمین دستاشو دور کمر همسرش حلقه کرد و با صدای لطیف و بغض دارش لب زد.
"_عاشق این اعتراف های یهوییتم تدی بر من ولی"
مشت های بیجونش رو روی سینه تهیونگ کوبید و با اشک لب زد:
"_ولی لعنت!هورمون های لعنتیم باعث میشه اشکم در بیاد"
تهیونگ لبخندی زد.
عاشق این رفتار های این پسرکش بود:)
روی چشمای اشکی جیمین بوسه زد و گفت.
"_عوضش من حاضرم که همیشه روی چشمای اشکیت بوسه بزنم و مراقبت باشم"
جیمین لبخندی کیوتی زد.
این لبخندش مثل تیری توی قلب تهیونگ بود.
تهیونگ اروم دستش را روی قلبش گذاشت.
"_اخخخخخ"
جیمین نگران به تهیونگ نگاه کرد.
"_حالت خوبه؟ تهیونگ؟؟"
تهیونگ به جیمین نگاهی کرد و گفت:
"_نههه!"
جیمین با چشمای نگران به تهیونگ نگاه کرد و نشست.
"_داری نگرانم میکنی ته"
"_اون لبخند های عسلی و خوشمزه تو باعث از کار افتادن قلبم شد"
جیمین مشتی به بازوش زد.
"_احمق! ترسیدم"
تهیونگ خندید.
جیمین هم بعد از اخم کوچیکی خندید.
تهیونگ جیمین رو بغل کرد.
"_بیبی من!"
"_تدی بر من!"
جیمین با مظلومیت گفت.
"_جونم!"
"_گشنمه!"
تهیونگ خندید.
جیمین رو بغل کرد و بلند شد.
"_الان بهتون صبحونه ی خوشمزه میدم!"
"_موچی هم درست میکنی؟"
جیمین با چشمای پاپی طورش گفت.
تهیونگ روی لبای اویزونش بوسه زد و گفت.
"_البته بیبی خوشمزه!"
و جیمین رو محکم تر بغل کرد.
"_پیش به سوی اشپزخونه"
جیمین خنده ریزی کرد  و اروم گفت.
"_به سوی اشپزخونه:)"

"The end"
♡••♡••♡••♡••♡••♡••♡••♡••♡
امروز زود تر براتون وان شات جدید گذاشتم
طبق درخواست یکی از ریدر های عزیزم وانشات امگاورس گذاشتم 🥲💜
ووت فراموش نشه🤍✨️

Vimin book🤍✨️Where stories live. Discover now