𝘍𝘭𝘰𝘸𝘦𝘳𝘴 𝘸𝘪𝘭𝘭 𝘨𝘳𝘰𝘸(𝘉𝘪𝘯𝘴𝘶𝘯𝘨)

6 1 0
                                    

چمدونش رو روی زمین گذاشت و نگاهش رو به در سیاه رنگی که طرحی از ققنوس طلایی داشت دوخت.
پشت در، عمارتی قرار داشت که سیزده سال پیش، آدم‌هاش رو پشت سر رها کرده بود. کسانی که مرور خاطراتشون برای اون حکم‌ تنبیه و مجازاتی تمام نشدنی رو داشت.
تمام مدتی که به دور از اهالی عمارت زندگی می‌کرد، به اتفاقاتی که پشت درهای بسته‌ی عمارت افتاده بود مرور می‌کرد و بارها و بارها با کابوس گناه نابخشودنی‌اش از خواب می‌پرید.
فکرش رو هم‌ نمیکرد که زمانی مجبور باشه، بار دیگه در اعماق خاطرات سوزاننده‌اش زندگی کنه و پیامد اعمال شتابزده‌اش رو به چشم ببینه.
حالا که رو به روی اون ساختمون آشنا ایستاده بود، همه چیز درد بیشتری داشت. دردی نشات گرفته از تپش‌های بی‌قرار قلبش و دردی از سر وجدانی که ناله سرمیداد.
آهی کشید و با فشار دادن در آهنی وارد حیاط عمارت شد.
همه چیز همونطور بود که آخرین بار دید، بی روح و سرد و خشکیده.
خبری از طراوت و شادابی گل ها و درخت ها نبود. ‌حتی حوض مرده‌ی جا گرفته در انتهای مسیر پوشیده شده از درخت، به وسیله‌ی برگ‌های خسته دفن شده بود.
نگاهش حالا به عمارت سفیدپوشی افتاد که پیش روش قد علم کرده بود.
مقابل درب چوبی ایستاد. نفس عمیقی کشید و بی توجه به دستی نامرئی که راه تنفسش رو بسته بود وارد عمارت شد.
با ورود به عمارت نگاهش به هال پوشیده شده با رنگ های گرم و وسایل عتیقه افتاد.
همه چیز همونطور به نطر می‌رسید که بود. با این تفاوت که دیگه گوشه گوشه‌ی هال خدمتکاری نبود تا سکوت خاک گرفته‌ی عمارت رو بشکنه و دیگه صدای خنده‌ی بچه‌ای در گوشه گوشه‌ی هال شنیده نمیشد.
اونجا محل زندگی یک خانواده بود، اما حس خونه رو بهش نمی داد. بیشتر شبیه قبرستونی بود که دور تا دورش رو دیوار کشیدن!
با دیدن مردی سالخورده‌ای که روی ویلچر نشسته
و لباس‌های راحتی خردلی به تن کرده بود، به طرفش رفت و بعد از تعظیم کوتاه سلام کرد.
مرد با شنیدن صداش چرخید و لبخندی که در
تضاد با چشم های غم زده اش بود روی لب نشوند:"چانگبین بالاخره رسیدی!
سرش رو خم کرد:بله آقا متاسفم که دیر اومدم. کار داشتم!
مرد بهش نزدیک شد:اشکال نداره پسرم. می دونم که چقدر گرفتاری. جیسونگ! نمیخوای به مهمانمون خوشامد بگی؟
نگاهش چرخید و روی پسر هم سن و سال
خودش نشست. تی شرت سرخ رنگی به همراه شلوار سیاه پوشیده بود و موهای پریشانش پیشونی‌اش رو قاب گرفته بودن. زیباتر و برازنده تر از همیشه به نظر می رسید، اما نگاهش مثل خنجری بود که تا مغز استخوانش فرو می رفت.
جیسونگ با گستاخی تو چشم هاش خیره شد و با
پوزخندی خطاب به پدربزرگش گفت:پس یه قاتل رو برای آموزش من انتخاب کردین پدربزرگ!
مرد اخم هاش رو در هم کشید:اون مهمان ماست جیسونگ درست رفتار کن!
جیسونگ با انزجار چهره اش رو در هم کشید و از
چانگبین رو گرفت.
چانگبین ناراحت نشد. حتی قلبش هم تپش های
منظمش رو فراموش نکرد، فقط سرش رو پایین
انداخت. حقش بود و باید می شنید. اون خودش رو مستحق چنین برخوردی میدونست.
مرد پیر برای رها شدن از سنگینی غمبار بینشون، نگاهش رو به چانگبین دوخت و سکوت بینشون رو شکست:"پسرم! همونطور که می دونی من به زودی میخوام اختیار همه چیز رو دست جیسونگ بسپرم. اون تنها وارث منه. پیش از تو افرادی بودن که بهش آموزش های لازم برای اداره اون
کمپانی رو دادن، اما با توجه به شناختی که از توانایی هات دارم میخوام تو از این به بعد این کار رو به عهده بگیری.همینجا هم بمون و مراقب این پسر بچه‌ی چموش باش.من میخوام به عمارت خواهرم که خارج از شهره برم و
کمی استراحت کنم. سعی کن باهاش کناربیای اون بچه باهوشیه و زود یاد می گیره‌."
چانگبین سرش رو به نشانه تفهیم تکون داد.
اصلا درک نمی کرد که چرا این پیشنهاد رو قبول کرده. فقط به ندای قلب و عقلش گوش داده بودکه بهش می گفت این زجر و عذاب سیزده ساله رو باید تموم کنن.
حالا که حال روحیش بهتر از گذشته شده بود، تصمیم
داشت پسری که زمانی تنها دوست صمیمی اش حساب میشد رو به آرامش برسونه.
کینه و دردی که طی این سال ها روی زندگی هر
دوشون سایه انداخته بود باید از بین می رفت
واگرنه هردو از پا در می اومدن.
مرد پیش از خروجش از خونه نگاه غمزده ای به
چانگبین انداخت و لب زد:لطفا مراقبش باش!
با بلند شدن صدای در چانگبین دوباره به جیسونگی چشم‌ دوخت که به بیرون از پنجره درست جایی که اون اتفاق شوم افتاد خیره شده بود.
لبخند محوی روی لبش نشست و باصدایی که می لرزید گفت:خیلی عوض شدی جیسونگ! برازنده شدی.
سکوت از جانب جیسونگ آزارش می داد. سرش رو
با ناراحتی پایین انداخت:می دونم که چقدر از دیدن من ناراحت و عصبی هستی ولی باید تحملم کنی. من این جا
نیومدم که صرفا بهت درس بدم. میخوام این
درد و رنج سیزده ساله رو تموم کنم. میخوام
دردت رو تموم کنم جیسونگ.
جیسونگ به طرفش چرخید و اخم هاش رو در هم
کشید.به چانگبین نزدیک شد و دندون هاش رو
روی هم سایید:"تموم کنی؟ چطوری میخوای تمومش کنی؟ چطور دردی رو که در این سیزده سال تحمل کردم میخوای تموم کنی؟ زمان رو به عقب برمی گردونی یا مادرم رو زنده می کنی؟فکر می کنی فراموش می کنم که چطور باعث
مرگ‌ مادرم شدی؟
نفس پر حرصی کشید و بی‌توجه به لرزش دست‌هاش ادامه داد:"تو فقط مادرم رو نسوزوندی چانگبین، تو تمام زندگی من رو به آتیش کشیدی. تنها کسی که تو دنیا برام مونده بود رو ازم گرفتی و این...حتی با مرگت هم جبران نمیشه
پس فقط کارت رو انجام بده و گورت رو گم کن چون من
فقط به بخاطر پدر بزرگه که تحملت می کنم!
تنه ای به چانگبین زد و از کنارش رد شد. قطره
اشکی روی گونه چانگبین چکید و سرش رو
تکون داد:اشکالی نداره! انتظارش رو داشتم.
........
جیسونگ خودش رو تو اتاق انداخت و مستقیم به
حموم رفت. شیر اب سرد رو باز کرد و دوش رو
روی خودش گرفت. بدنش از سردی آب به لرزه
افتاده بود، اما این چیزی از گرمای درونش کم
نمی کرد.
روی زانوهاش افتاد و مشت های پردردش روی قفسه سینه اش نشست. قلبش می سوخت و نفسش بالا نمی اومد.
با ضربه‌ی دیگه ای روی قفسه سینه اش بغضش راهش رو
به چشم‌ هاش پیدا کرد و صدای هق هقش بلند
شد.
چرا برگشته بود؟ چی از جیسونگ میخواست؟ چرا
دوست داشت اینطور عذابش بده؟
سردوش رو رها کرد و بی توجه به صدای بلندی
که بابرخوردش به زمین ایجاد شد سرش رو روی پاهاش گذاشت‌. سیزده سال...
سیزده سال تمام رو با عذابی سر کرده بود که هیچ حدی براش وجود نداشت. سیزده سال تمام بابت اتفاقی که باعث رقم خوردنش شده و چانگبین بهش دامن زده بود خودش رو سرزنش می کرد.
به تدریج از دنیای آدم ها فاصله گرفته و تبدیل به شخصیتی منزوی و افسرده شده بود که بهترین سرگرمیش می تونست، خیره شدن به گوشه ای و جویدن ناخن هاش باشه.
جیسونگ به اندازه جهنمی برای خودش درد داشت.
چرا باید چانگبین بر می گشت؟ اون هم در این اتفاق مقصر بود اما این چانگبین بود که شانس زنده موندن مادرش رو ازش گرفت و بهش دردی بی پایان رو هدیه داد.
هقی زد و نفس پر دردی کشید. دیدار چند دقیقه‌ای با چانگبین تمام خاطرات اون روز رو تو خاطرش زنده کرده بود. گویی که همون لحظه داشت تک تک اون لحظات وحشتناک رو تجربه میکرد.
_این عادلانه نیست مادر...نبودنت، ندیدنت عادلانه نیست.
میون گریه‌هاش زمزمه کرد و هیس بلندی کشید. این درد هرگز قصد تموم شدن نداشت.
.......

꧁𝑴𝒖𝒍𝒕𝒊 𝒔𝒉𝒐𝒕꧂Where stories live. Discover now